بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح ابراهیم و دیگر بچهها اصلاً کوتاهی نکرد.
” عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است.”البته پدرمان بسیار انسان با تقوایی بود. اهل مسجد و هیئت بود و به رزق حلال بسیار اهمیت می داد.
برای همین وقتی عدهای از اراذل و اوباش در محله امیریه (شاپور) آن زمان، خیلی اذیتش کردند و نمیگذاشتند کاسبی حلالی داشته باشد. مجبور شد مغازهای که از ارث پدری به دست آورده بود را بفروشد و به کارخانه قند برود و آنجا مشغول کارگری شود و صبح تا شب مقابل کوره بایستد. ابراهیم بارها گفته بود که اگر پدرم بچههای خوبی تربیت کرد به خاطر سختیهائی بود که برای رزق حلال میکشید و هر وقت از دوران کودکی خودش یاد میکرد میگفت: "پدرم با من حفظ قرآن کار میکرد و همیشه مرا با خودش به مسجد می برد، یا به مسجد محل میرفتیم یا مسجد حاج عبدالنبی نوری پائین چهارراه سرچشمه، توی اون مسجد هیئت حضرت علی اصغر (ع) بر پا بود و پدرم افتخار خادمی آن هیئت رو داشت”.
یادم هست که در همان سالهای پایانی دبستان، ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت: ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده. اما روی حرف پدر حرفی نمیزند.
شب بود که ابراهیم برگشت. با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سوال کردم: ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان میداد اما منتظر جواب ابراهیم بود.
ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه میرفتم، دیدم یه پیر زن کلی وسائل خریده، نمیدونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیر زن هم کلی تشکر کرد و سکه پنجریالی به من داد.
نمیخواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم. پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت میدهد. دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیتی این پسر مشخص بود. اما این رابطه دوستانه زیاد طولانی نشد!
ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایتهای پدر را از دست داد. در یک غروب غمانگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن سالها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه میکردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 16
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
ای گمنام با غیرت برای ما دعا کن
حضرت عباس (ع) دارای زیبایی ویژه ای بود و چهره دلربایش، هر بیننده ای را به تحسین وامی داشت. او چون ماه تمام، در میان هاشمیان می درخشید. جدّ او، عبد مناف را «ماه مکه» و عبداللّه، پدر پیامبر اکرم (ص)را «ماه حرم» می خواندند. حضرت عباس (ع) نیز «ماه بنی هاشم» لقب گرفت تا لقب گویایی برای چهره رعنا و دلکش او باشد. گذشته از آن، در بین بسیاری از گزارش های تاریخی در راستای ویژگی های جسمی حضرت عباس (ع) آمده است:
«کانَ العَبَّاسُ (ع) رَجُلاً وَسِیماً جَسِیماً جَمِیلاً وَ یَرْکَبُ الفَرَسَ المُطَّهَمَ وَ رِجْلاهُ تَخُطَّانِ فِی الأرِض؛ عباس (ع) مردی زیبا، تنومند و آراسته بود که هر گاه بر اسب تناوری سوار می شد پاهایش به زمین می رسید».1
هم چنین ورزیدگی اندام و تناسب اعضای او، بیانگر توان جسمی بالای او بود که از پدر به ارث برده بود. دلیل دیگر قدرت جسمی او، افزون بر فرآیند ارثی، این بود که حضرت عباس (ع) از کودکی با ورزش و چالاکی انس داشت. مشهور است امام علی (ع)، از همان سنین کودکی، فنون رزمی مانند: کشتی، شمشیرزنی، تیراندازی و سوارکاری را به او می آموخته و گاه خود با او به ورزش می پرداخته است.
از جمله بازی های دوران کودکی عباس (ع)، بازی «مداحی» بوده که تا اندازه ای شبیه به ورزش گُلْف است و در ایرانْ زمین، به چوگان معروف بوده است. در این بازی دو طرف می کوشند گویی (توپی) را با کمک چوبی به چاله ای بیاندازند که متعلق به طرف مقابل است. این گونه سرگرمی ها، به ورزیدگی روزافزون کودکان می انجامید.
ویژگی های روحی و اخلاقی
1. جنگ آوری و شجاعت
همان گونه که گذشت، حضرت عباس (ع) مردی درشت اندام و تنومند بود و از کودکی، با ورزش و کارهای سخت و طاقت فرسا انس داشت. نوشته اند روزی امام علی (ع) در مسجد نشسته بود و با مردم صحبت میکرد که مردی اعرابی وارد مسجد شد. سلام کرد و صندوقی را که همراه داشت، بر زمین گذاشت و به حضرت گفت: «ای پیشوای من! پیش کشی برای شما آورده ام».
آن گاه در صندوقچه را گشود و شمشیری آب دیده و منحصر به فرد را از آن بیرون آورد و به حضرت تقدیم کرد. در همین هنگام، حضرت عباس (ع) که نوجوانی رشید بود، وارد شد و پس از سلام، با ادب در گوشه ای نشست. نگاهش در برق شمشیر گره خورد. حضرت علی (ع) متوجه علاقه و شگفت زدگی عباس (ع) شد و از او پرسید: «پسرم دوست داری این شمشیر برای تو باشد؟» عباس (ع) پاسخ داد: «آری، پدر!». حضرت برخاست و با دست خود، شمشیر را بر قامت استوار او، حمایل کرد. سپس به برازندگی شمشیر بر اندام رشید و تناور فرزندش نگریست و اشک بر محاسنش جاری شد. حاضران پرسیدند: «یا امیر المؤمنین (ع)! چرا گریه می کنید؟» حضرت فرمود:
«روزی را می بینم که او با این شمشیر، نفس دشمن را در سینه حبس می کند و بی امان بر آنان می تازد و سرانجام به شهادت می رسد».
آری، عباس (ع) شمشیر و شجاعت را از پدر به ارث می برد و مثنوی بلند مقاومت و ایثار را در شعر شانه و شمشیر می سراید و دشمن را از بیم برق شمشیرش، هراسان می سازد. دشمنان در کربلا، دست به نیرنگ می آلایند و برای او امان نامه می فرستند ولی ناامید می شوند. گروهی به او حمله می کنند و پشیمان می شوند. سرانجام به دسیسه ای دیگر روی می آورند و ناجوانمردانه در خونش می کشانند. امام حسین (ع) نیز با دیدن بدن غرقه به خون او، بهوسیله جملهای کوتاه، تفسیری بلند از شجاعت عباس ارائه میدهد و در سروده ای منسوب به خود می فرماید:
«اَلیَومَ نَامَتْ اَعْیُنٌ بِکَ لَمْ تَنَمْ
وَ تَسَهَّدَتْ أُخْری فَعَزَّ مَنَامُهَا؛
چشم هایی که دیشب از ترس تو نخوابیده بودند، امشب به خواب خواهند رفت».4
درخشش او در جنگ های گوناگون به ویژه کربلا، یادآور نبردهای پیروزمندانه علی (ع) است. او با سه تن از شجاعانِ دشمن، به نام های «مارد بن صدیف»، «صفوان بن ابطح» و «عبداللّه بن عقبه غَنَوی» قهرمانانه می جنگد و آنها را به هلاکت رسانده و یا فراری می نماید.5 در این باره سروده اند:
«عَبَسْت وُجوهُ القَومِ خَوْفَ الموْتِ
وَ الْعَباسُ (ع) فیهم ضاحِکٌ یَتَبَسَّمٌ
لَوْلا القَضا لَمَحَا الوُجوُدَ بِسَیْفِهِ
وَ اللَّهُ یَقْضی ما یَشاءُ وَ یُحْکِمُ
چهره دشمن از ترس مرگ در هم کشیده شده بود، در حالی که عباس (ع) در میان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضای الهی نبود، هستی را با شمشیرش نابود می کرد، اما هر آن چه پروردگار بخواهد و فرمان دهد، همان خواهد شد».
2. دانش و بینش
حضرت عباس (ع) در عرصه دانایی و معرفت، شخصیت برجسته ای است. او وجودی سرشار از درک پاک و عمیقی است که از منشأ علم الهی حضرت علی (ع) سرچشمه گرفته و جریان یافته است. در باره دانش او گفته شده است:
«وَ قَدْ کانَ مِن فُقَهاءِ أَوْلادِ الائمّه؛ عباس (ع)، از جمله فرزندان دانشمند امامان علیهم السلام است».7
در روایتی، یکی از پیشوایان معصوم، علیهم السلام، شخصیت علمی و جایگاه معرفتی او را این گونه ترسیم می فرماید:
«اِنَّ العَبَّاسَ بنِ عَلِیّ (ع) زُقَّ العِلمَ زَقّاً؛ به درستی که عباس بن علی (ع)، دانش را از سرچشمه نوشیده است، نوشیدنی!»8 در این سخن ارزشمند، همانند سازی لطیفی در واژه زُقَّ نهفته است. عرب، این فعل را درباره کبوتر به کار می برد؛ آن هنگام که غذا را برچیده و نرم می سازد تا به جوجه اش بخوراند. این همانند سازی در حدیث، گویای دانش اندوزی ایشان از آموزگار توانای دانش ها، و چشمه سار حقیقت و معرفت، امام علی (ع) است و این گونه بیان می دارد که حضرت عباس (ع) توشه دانش خود را از والاگهرترین گنجینه دانش، امام علی (ع) برچیده است.
این تعبیر زیبا، در جایی دیگر نیز درباره این خاندان به کار می رفته، ولی نه از زبان دوست، بلکه از زبان دشمن زبون! وقتی امام سجاد(ع) در بند اسارت بود و به سبب خواهش مردم از یزید، برای دادن اجازه سخنرانی به ایشان، بالای منبر مسجد اموی رفت و داد سخن سر داد، یزید از فرط ناراحتی، زیر لب غرید و گفت:
«اِنَّهُ مِنْ اَهلِ بَیتٍ زَقُّوا العِلْمَ زَقَّاً؛ آخر او از خانواده ای است که از دانش سیراب اند».9
حضرت عباس (ع) زلال معرفت را جرعه جرعه از دست ساقی کوثر، علی (ع)، نوشیده و به بینشی ژرف رسیده بود. هنگامی که پنج بهار را بیشتر به خود ندیده بود، روزی بر زانوی پدر نشسته، درس معرفت می گرفت. پدر به او شماردن را می آموزد و می فرماید: «فرزندم! بگو یک». عباس (ع) می شمارد. پدر می فرماید: «بگو دو!» پاسخ عباس (ع) از مفهوم شمارش، بسیار عمیق تر است. در پاسخ می گوید:
«إِنِّی أَسْتَحیِی أنْ أَقُولَ اثْنَینِ بِاللِّسَانِ الَّذِی قُلتُ بِهِ وَاحِدٌ؛ پدر خجالت می کشم با زبانی که یکتایی پروردگارم را ستوده ام و او را یکتا شمرده ام، بگویم دو!» پدر دست تحسین بر سر کودک خود می کشد و چشمان او را می بوسد.10
این گونه است که امام صادق (ع) فرمود:
«کانَ عَمُّنا العَبَّاسُ (ع) نافِذَ البَصیرَه؛ عموی ما عباس (ع) بینشی ژرف داشته است».
3. ادب و فروتنی
یکی از ارزش های والای انسانی و اسلامی، رعایت ادب و فروتنی نسبت به افرادی است که در مقایسه با انسان، دارای برتری باشند.
امیر المؤمنین (ع) به این ارزش والا، بسیار سفارش می کرد و میفرمود: «لا مِیراثَ کَالأَدَبِ؛ هیچ میراثی گرانبهاتر از ادب نیست.»12 آن بزرگوار، همواره پاسداری از این میراث گرانبها و ارزشمند را به فرزندان خویش وصیت می کرد: «فرزندم! هیچ گاه در برخوردهایت، کسی را تحقیر مکن؛ زیرا او یا بزرگ تر از تو است که جای پدرت به شمار می رود، یا همانند توست که جای برادرت است، یا کوچک تر از توست که جای فرزندت خواهد بود».13
حضرت عباس (ع) که پرورش یافته این مکتب درخشان است، سفارش های پدر بزرگوار خود را به بهترین صورت عملی کرد و تا آن جا پیش رفت که نام او در دیباچه دفتر ادب و فروتنی نقش شد. هم اکنون نام گرامی او در بین عامه مردم یادآور این ارزش گران قدر اسلامی است. در تاریخ، نمونه های گویایی از این ویژگی ایشان به چشم می خورد. وی هرگز بدون اجازه در محضر امام حسین (ع) نمی نشست و پس از اجازه گرفتن نیز بسیار فروتنانه - به صورت دو زانو - در گوشه ای می نشست.14
آن بزرگوار در طول عمر خود هرگز برادرانش را به اسم یا کنیه، یا با خطاب «برادرم!» صدا نمی زد، بلکه با تعبیرهایی مؤدبانه مانند «فرزند پیامبر خداصلی الله علیه وآله!»، «مولای من!» و «سرور من!»، جایگاه بلند ایشان را پاس می داشت و مانند دیگر دوستداران، بدون در نظر گرفتن برادری خویش، آنان را مورد خطاب قرار می داد
4.ایمان و بصیرت
ایمان و خدامحوری، رمز پیروزی بزرگ مردان جهان، در رویارویی با دشمنان خدا به شمار می رود و تنها نیرویی است که با تکیه بر آن، کاخ های ستمکاری و دشمنی با دین، فرو می ریزد.
امام صادق (ع) در آغاز زیارت نامه حضرت عباس (ع)، او را با صفت ایمان و خداباوری خوانده و در پایان، بر ایمان محض و بصیرت والای ایشان گواهی داده است و می فرماید:
«اَشْهَدُ اَنَّکَ لَمْ تَهِنْ و لَمْ تَنْکُلْ و اَنَّکَ مَضَیْتَ علی بصیره مِنْ اَمرِک؛ گواهی می دهم که تو لحظه ای از خود سستی نشان ندادی و برنگشتی، بلکه مَشی تو بر ایمان و بصیرت در دین رقم خورده بود».16
حضرت عباس (ع)، معصوم نبود و به رهبری امام خویش نیاز واقعی داشت. البته ایمان وی سبب پیدایش عصمت عملی بدون تشریع از ناحیه خداوند شده بود و مانند پیشوایان معصوم خویش از گناه دوری می کرد.
«سید عبدالرزاق مقرم» تاریخ نویس معاصر شعری از علامه میرزا محمد علی اردوبادی بدین مضمون نقل می کند:
«عباس (ع) که عالم به قرآن، آگاه به طریق هدایت، علم و دین و منسوب به خمسه طیّبه علیهم السلام است، شأنش را بسی والاتر از آن می دانم که تیری پرتاب کند و به هدف ننشیند یا کرداری از او سر زند و به گناه آلوده شود. ما عصمت را در او، همانند زاده رسول خدا(ص)شرط نمی دانیم، ولی چنین نیست که بگوییم گناهی از او سر زده باشد».17
هم چنین به نقل از عالم بزرگ، شیخ محمد طه نجف می نویسد:
«او مقامش بلندتر از آن است که در این مقال از او یاد شود، بلکه مناسب است از او هنگام ذکر ائمه معصومین علیهم السلام که درود خداوند بر آنان باد، سخن رانده شود».18
بهترین دلیل بر ایمان والای حضرت عباس (ع)، سخن امام صادق (ع) درباره ایشان است که در زیارت نامه حضرت آمده است که می فرماید: «خداوند لعنت کند مردمی را که مقام والای تو را نشناختند و حرمت این جایگاه بزرگ را شکستند»
5 . عبادت
حقیقت پرستش، فروتنی روح و جسم انسان در برابر پروردگار است و از ایمان او سرچشمه می گیرد. هر چه درجه ایمان و شناخت بیشتر باشد، بندگی عمیق تر می شود. پرستش گران راستین در دنیا و آخرت به خوبی شناخته می شوند. اینان در آخرت با رویی درخشان و تابناک محشور می شوند و در دنیا نیز آثار بندگی و پرستش در سیمایشان پدیدار است: «سیماهُم فی وُجُوهِهِم مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ؛ علامتِ آنان، اثر سجده در چهره هایشان است.20
حضرت عباس (ع) پرستش گر راستین آفریدگار خویش بود و نشانه های عبادت در سیمای معصوم او آشکار بود. اثر سجده های طولانی بر پیشانی اش نقش بسته بود تا آن جا که قاتل او می گوید: «وی نیکو چهره و رشید بود که در پیشانی اش اثر سجده می درخشید».21
او در آخرین شب زندگانی خویش، به همراه دیگر یاران باوفای امام حسین (ع) سرگرم راز و نیاز می شود و با توسن نیایش، به کرانه های روشن بندگی می شتابد. آن شب، خیمه ها در روشنی فرو می رود و جاده های سبز قنوت در امتداد دست ها به آسمان کشیده می شود. زمزمه های عاشقانه در نسیم گرم کربلا می پیچد و فضا را دل نشین می سازد تا آن جا که برخی نگاشته اند: دشمنان در همان شب، از نیایش آنان دگرگون می شوند و سی و دو نفر از آنها به خیل عاشوراییان می پیوندند
اعیاد شعبانیه بر تمامی شیعیان تبریک و تهنیت باد
وقتی مغازه دار یهودی با «سلام» مرجع تقلید مسلمان شد
موعظه و نصیحت، کلید سعادت و رستگاری در دنیا و آخرت است. موعظه، دلها را صفا میبخشد و چشم و جان را به جهان پُر رمز و راز معنویت میگشاید. خداوند متعال در قرآن کریم یکی از مهمترین تکالیف حضرت رسول(ص) را ارشاد مردم از راه پند و اندرز و موعظه معرفی میکند.
فرازهایی از درس اخلاق آیتالله سیدمحمد علوی گرگانی از مراجع تقلید
«یَا أَبَاذَرٍّ الْبَسِ الْخَشِنَ مِنَ اللِّبَاسِ وَ الصَّفِیقَ مِنَ الثِّیَابِ لِئَلَّا یَجِدَ الْفَخْرُ فِیکَ مَسْلَکاً»؛
ای ابوذر! لباست همیشه خشن باشد که بدن را آزار میدهد و لباسهای مستعمل را بپوش برای اینکه نفس تو، به فخر و مباهات عادت نکند.
معلوم میشود که لباس خوب پوشیدن و به آرایش بدن رسیدن در نفس اثر میگذارد.
«یا اباذر! یکون فی آخر الزمان قوم یلبسون الصوف فی صیفهم و شتائهم یرون ان لهم الفضل بذلک علی غیرهم اولئک یلعنهم ملائکه السموات و الارض»؛ عدهای میآیند که لباسهای پشمی میپوشند، چه در تابستان و چه در زمستان برای اینکه در خودشان فضلی در نظر بگیرند و بر دیگران فخر بفروشند، ملائکه آسمان و زمین این دسته را لعن میکنند.»
میتوان این فراز را توضیحی برای فراز قبلی دانست و یا اینکه بگوییم شاید مراد حضرت این است که در مقابل آنان که لباس پشمی میپوشند عدهای هم لباس ظریف از کرک و غیره در تابستان و زمستان میپوشند و فخر میفروشند؛ یعنی چه لباس پشمی بپوشند؛چه لباس ظریف دیگر،فضل میجویند که اینها را ملائکه لعنت میکنند.
هیچ چیز نباید سبب فخر انسان شود که خودش را بهتر از دیگران بداند، هیچ وقت نگویید من از دیگران بهتر هستم. شاید همان کسانی که پیش چشم شما هیچ اهمیتی ندارند، واقعاً نزد خداوند محبوب باشند، در روایات داریم که حضرت مذمت فرموده کسانی را که خودشان را بهتر میدانند.
به حضرت موسی (ع) ندا رسید که اگر خواستی به کوه طور بیایی شخص یا چیزی را بیاور که ازخودت پستتر باشد و تو از او بهتر باشی. حضرت موسی رفت و سگی را آورد در بین راه به خودش خطاب کرد: ای موسی! از کجا معلوم که تو از او بهتر باشی؟ بلافاصله قلاده سگ را باز کرد و سگ را رها کرد و به کوه طور رفت خطاب آمد: یا موسی! چرا دست خالی آمدی؟ عرض کرد: پروردگار! هر چه فکر کردم چه کسی یا چه چیزی را بیاورم، نتوانستم؛ زیرا شاید آنها بهتر از من باشد. خطاب آمد: بارکالله ای موسی! اگر آن سگ را آورده بودی برای تو مشکل به وجود میآمد، و حتی بعضی تعبیر آوردند که ما تو را از نبوت کنار میزدیم.
خدا رحمت کند شیخ عباس قمی را مرحوم آقا والدم میفرمود: منبری مثل منبر حاج شیخ عباس قمی ندیدیم. رسم حاج شیخ عباس بر این بود که متن حدیث را همراه سلسله سند آن از حفظ میخواند. آقای حاج انصاری واعظ میفرمود: حاج شیخ عباس با اینکه ساده و عادی صحبت میکرد اما قطرات اشک از چشمش جاری بود. او چه صفاتی داشت واقعاً خوشا به سعادت ایشان که هر کجا قرآن و مفاتیح هست، نام او هم هست. چه مرد با اخلاصی بوده است.
مرحوم والد میفرمود: آقایی منبر رفته بود و درباره یکی از ائمه گفته بود: هزار عیسی باید افتخار عتبهبوسی تو کند. آنگاه مرحوم حاج شیخ عباس که پای منبر و نشسته بود ناراحت و عصبانی شده و فرموده بودند: چه مجوزی داری که درباره یک پیغمبر اولوالعزم این طور میگویی؟ حق ندارید اینگونه حرف بزنید اگر امام زمان (عج) تشریف بیاورند، یکی از یارانش حضرت عیسی است. متأسفانه مرزهای احترام شخصیتها شکسته شده است هر کسی را بخواهند بالا میبرند و هر کس را بخواهند پایین میآورند.
بنابر این انسان نباید خودش را از دیگران بالاتر بداند، خوشا به حال کسی که خاتمه عمر شریفش به عاقبت به خیری و سعادت و خوشبختی سپری میشود. کسی که خاتمه عمرش با ایمان از دنیا برود، خیر دنیا و آخرت را خدا به او داده است. «حسن الخواتیم» خیلی مهم است و لذا میخوانیم در زیارت: «بشرایع دینی و خواتیم عملی».
ولایت «خاتمه العمل» است؛ هر عملی به جای آوری، اگر خاتمه نداشته باشد به درد نمیخورد ممکن است کسانی ولو گناهکار بودند یا کافر بودند، اما بهشت رفتند. شخصی کافر بود، یک دفعه مسلمان شد و رفت در جنگ خیبر شرکت کرد و در رکاب حضرت جنگید و هر چه اموال داشت به رسول خدا بخشید و سرانجام هم شهید شد و بعضی میگویند فدک هم از آنجاست.
وقتی در تهران بودم یک نفر یهودی که خانواده آنها همگی شرابخوار بودند، آمد نزد من و مسلمان شد و این لطف خداوند بود. از او سؤال کردم چرا مسلمان شدید؟ گفت: زیرا وقتی شما به تهران میآمدید و از جلوی مغازه من میگذشتید، میدیدم به من که شرابخوار و یهودی بودم، سلام میکردید و احوالپرسی مینمودید و این برای من جای سؤال بود، سؤال کردم: این آقا با این اخلاق نیکو کیست؟ گفتند که فلانی است. خواستم که مرا با شما آشنا کند شخص واسطه نزد من آمد و تقاضای او را مطرح کرد که میخواهد با شما صحبت کند.
من پذیرفتم و او پیش من آمد و گفت: آقا! عجب اخلاقی دارید، گفتم: این اخلاق جدمان است و دستور دین ماست. او گفت: اگر دین شما این طوری است اجازه دهید به دین شما مشرف شوم، اما به یک شرط. به او گفتم: بروید به خدمت فلان آقای بزرگوار و برنامه دینیتان را درست کنید. گفت: نه اگر بناست مسلمان شوم، باید به دست شما مسلمان شوم، گفتم: من به قم میروم، گفت: اشکال ندارد، من هم به قم میآیم. گفتم: شرط چیست؟ گفت: بگذار هفته بعد میگویم، هفته بعد مسلمان شد و دستورات اسلام را برای وی بیان کردم، بعد از او سؤال کردم چرا هفته قبل مسلمان نشدی؟ گفت: زیرا تمام مغازه من شراب بود و دیدم حال که بناست مسلمان شوم، باید تمام تشکیلات مغازه را عوض کنم؛ یعنی دوست داشتم واقعاً مسلمان شوم و یک هفته را مهلت خواستم که به کارها برسم.
خلاصه اسلام را اختیار کرد و جشن گرفتیم. بعد گفت: حاجآقا یک خواهش هم دارم و آن این است که میخواهم هر چه دارم، به شما واگذار کنم. گفتم: چرا؟ گفت برای اینکه اگر از دنیا رفتم به دست ورثهام که کافرند، نرسد. از او قبول کردم و بعد از مدتی چند از دنیا رفت، آن هم در شب شهادت امیرالمؤمنین (ع) در ماه مبارک رمضان و من نیز اموالش را در راه کارهای خیر گذاشتم، مغازه او را به لطف حضرت پروردگار، تبدیل به صندوق قرضالحسنه کردم و بحمدالله مشغول فعالیت است، این است معنای عاقبت به خیری.
فتنه های قبل از ظهور از زبان امیر المومنین ( ع )
خداوند متعال، نگهبان و مهیمن عالم است و هرگز کلید هدم اساس خلقت را به دست بشر طاغی نمیدهد. بلکه وقتی چنین وضع و حالی پیش آمد در آن موقع است که فرمان ظهور با هرالنور صادر میشود و حضرت نیر اعظم، نیروی معدل اقوم، ولی زمان، صاحب دوران، بزرگ فرمانده عالم امکان، امام حجهبنالحسن المهدی (عج) به اذن خدا از پرده استتار بیرون میآید، تکیه به دیوار کعبه داده، میفرماید:
«بَقِیَّةُ اللّهِ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ»
«انا بقیةالله؛ البیعة لله، اسمعوا و اطیعوا»؛
«ای مردم، من بقیهالله و آخرین ذخیره خدا هستم، پرچم من هم پرچم بیعت با خداست، بشنوید و اطاعت کنید».
دست به سینه این عالم در حال سقوط میگذارد و مستقیمش میکند.
«ذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا»؛
آن انسان کامل، به این عالم در حال زلزال و اضطراب نهیب میزند که آرام باش!تنها او میداند که چگونه این شتر مست مهار دریده از کوره در رفته را مهارش کند و آرامش سازد.
«یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً»؛
فتنه قبل از ظهور از زبان مولای متقیان حضرت علی (ع)
حضرت امیر (ع) در نهجالبلاغه شریف، ضمن بیانی درباره فتنه قبل از ظهور میفرماید:
«حَتّى تَقُومَ الْحَرْبُ بِکُمْ عَلى ساق، بادِیاً نَواجِذُها، مَمْلُوءَةً اَخْلافُها، حُلْواً رَضاعُها، عَلْقَماً عاقِبَتُها»؛
«تا اینکه جنگ، به [آیندگان از] شما رو آورد به طوری که [مانند حیوان درنده خشمآلود] دندانهایش را آشکار کند [و جداً آماده نابود کردن همه شود] دارای پستانهای پر از شیر [و شربت مرگ] نوشیدن شیر آن [در ابتدا به کام دستاندرکاران میدان جنگ] شیرین است و در آخر کار، تلخ و دردناک است».
«اَلا وَ فى غَد ـ وَسَیَأْتى غَدٌ بِما لاتَعْرِفُونَ»؛
«آگاه باشید؛ آیندهای در کار است و به زودی آیندهای خواهد آمد با حوادثی که شما آنها را نمیشناسید [و خبر از آنها ندارید].
اما آن روز که به این حد رسید:
«یَأْخُذُ الْوالى مِنْ غَیْرِها عُمّالَها عَلى مَساوى اَعْمالِها»؛
«حاکمی از غیر طایفه پادشاهان [یعنی، ولی الله اعظم (عج) کارگردانان جنگ را به بدی اعمالشان بازخواست میکند [و آنها را به کیفر اعمالشان میرساند]».
سپس او بر عالم مسلط میشود:
«وَ تُخْرِجُ لَهُ الاَْرْضُ اَفالیذَ کَبِدِها»؛
«زمین پارههای جگر خود را در اختیار او میگذارد».
«وَ تُلْقى اِلَیْهِ سِلْماً مَقالیدَها»؛
«تمام کلیدهای [خزائن] خود را به آن بزرگوار تسلیم میکند».
«فَیُریکُمْ کَیْفَ عَدْلُ السِّیرَةِ»؛
«پس او عدالت در روش مملکتداری را به شما ارائه میکند».
«وَ یُحْیى مَیِّتَ الْکِتابِ وَالسُّنَّةِ»؛
«و قوانین متروک کتاب و سنت را زنده میکند».
مکرر عرض شده است آن که قرآن و سنت را میمیراند ما هستیم! و گر نه کفار که با قرآن و سنت کاری ندارند. این ما هستیم که احیاناً آیه و حدیث را مطابق با رأی خود معنا کرده و رأی خود را بر قرآن و سنت تحمیل میکنیم!
و لذا او که میآید:
«یَعْطِفُ الْهَوى عَلَى الْهُدى اِذا عَطَفُوا الْهُدى عَلَى الْهَوى»؛
«هوای نفس را به هدایت و رستگاری برمیگرداند در زمانی که مردم، هدایت را به هوای نفس تبدیل کرده باشند».
«وَ یَعْطِفُ الرَّأْىَ عَلَى الْقُرْآنِ اِذا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْىِ»؛
«و رأی را به قرآن برمیگرداند در زمانی که مردم، قرآن را به رأی و اندیشه خود مبدل کرده باشند».
از حضرت امام باقر (ع) منقول است:
«إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ یَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهِ احلامهم»؛
«وقتی قائم ما قیام کند، خدا دست خود را بر سر بندگان میگذارد و عقلهای آنها را متمرکز و کامل میسازد».
حضرت امام صادق (ع) میفرماید:
«إِنَّ قائِمَنا إِذا قامَ مَدَّ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِشِیعَتِنا فِی أَسْماعِهِمْ وَ وَ أَبْصارِهِمْ یُکلِّمَهُمْ فَیَسْمَعُونَ وَ یَنْظُرُونَ إِلَیْهِ وَهُوَ فِی مَکانِهِ»؛
«قائم ما وقتی قیام کند، خداوند به چشم و گوش شیعیان ما آن چنان نیرو میدهد ... که سخن قائم را میشنوند و شخص او را میبینند در حالی که او در مکان خودش [که کنار کعبه است] قرار دارد».
«إِنَّ الْمُؤْمِنَ فِی زَمانِ الْقائِمِ وَ هوَ بِالْمَشْرِقِ لَیَری أَخاهُ الَّذی فِی المَغْرِب وَ کذا الَّذیِ فِی الْمَغْرِبِ یَری أَخاهُ الَّذیِ فِی الْمَشْرِقِ»؛
همچنین شخصی که در مشرق است و دیگری که در مغرب است همدیگر را میبینند.
گذشتگان این مطلب را تعبداً قبول میکردند وگرنه برای آنان قابل باور نبود که یکی در مشرق و دیگری در مغرب باشد و با هم سخن بگویند و یکدیگر را ببینند و امروز برای ما یک امر عادی شده است، در صورتی که امامان (ع) از چهارده قرن قبل خبر دادهاند که در آینده چنین خواهد شد.
نگاه مرحوم دولابی به قبل از موت
نمیدانم آن جا چه شهری بود! خدا نصیب نکند. تمام، دزد بازار. تمام زبانها چرب و نرم. حتی شبهای عاشورا دیدم یک دسته میگویند: «یا علی حیدر» و دسته دیگری میگویند: «یا علی صفدر». بعد در شب تاریک دیدم یک وقت چوبها بیرون آمد و به جان هم افتادند. فقط زنها و ضُعفا کتک میخوردند. افراد قوی فقط میزدند. بنده هم چند چوب خوردم. خلاصه خدا مرحمت کرد و همان طور که خواب آلود بودم صبح شد و پیش شما آمدم.
دیدی در چه شهر خرابی زندگی میکردیم. الان آمدهام این جا در این شهر که نه جیبم پاییدن دارد نه کسی جیب دارد. سرها برهنه، نه کلاه دارند که کسی کلاهشان را بردارد و نه کسی کلاه سرشان میگذارد. از این کارها هیچ نیست. خلوت خلوت. خدا هست. چیز دیگری نمیخواهیم.
طوبی محبت – ص 162
مجالس حاج محمد اسماعیل دولابی
حجت الاسلام همایون، کارشناس و پژوهشگر حوزه علمیه قم، در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری رسا، در پاسخ به این پرسش که «آیا در ایران ازدواج با محارم در فرقه ضاله بهائیت صورت می گیرد یا خیر» گفت: اینجا دو مسئله مطرح است که حکم ازدواج با محارم در بهائیت چیست و آیا این عمل در ایران صورت می پذیرد یا خیر؟
وی در ادامه افزود: از این رو از آنجا که حکم ازدواج با محارم طبق دستور بیت العدل بر عهده خود بهائیان مقرر شده؛ اگر شرایط این کار در ایران برای آنان مهیا باشد بعید نیست که این ازدواج صورت پذیرد و اگر این حکم در بین بهائیان ایران هم اکنون اجرا نمی شود؛ دلیل بر حرمت آن در بین بهائیان نیست بلکه مهیا نبودن شرایط دلیل اجرا نشدن آن است.
حجت الاسلام همایون اظهار داشت: در کتاب اقدس که مهمترین کتاب بهائیان است، حسینعلی نوری درباره حرمت ازدواج بهاییان گفته است«قد حرمت علیکم ازواج آبائکم، یعنی حرام شد بر شما ازدواج با زن پدرتان» و در مورد ازدواج با سایر محارم هیچ حکمی را ذکر نکرده است .
وی خاطر نشان کرد: این درحالی است که بهائیت مدعی ظهور دیانتی جدید برای بشر امروزی است و به ظن باطل خود آمده است تا احکام اسلام را کامل نماید، در حالی که در موارد بسیاری احکام آن ناقص و بعضا مخالف با عقل سلیم است.
این پژوهشگر حوزوی یادآور شد: پس از مرگ بهاء، حسین علی نوری جانشین او یعنی«عبدالبهاء » اجازه تبیین احکام را داشت و از حق تاویل و تفسیر احکام برخوردار نبود.
وی ادامه داد: «شوقی افندی» جانشین عبدالبهاء نیز اوضاعی بهتر از پدربزرگ خود نداشت و بعد از مرگ مشکوک او در لندن اوضاع بهائیان در جنبه های مختلف به طرز وحشتناکی به هم ریخت و یک سردرگمی بین بهائیان مشاهده شد به صورتی که در پی آن تعدادی از سرشناسان بهائی از این فرقه روی گردان شدند و به آغوش اسلام بازگشتند.
حجت الاسلام همایون تأکید کرد: در چنین شرایطی بود که بیت العدل به کمک احکام ناقص بهائی آمد و وظایفی همچون تعیین حکم در هنگام نبود نص برای خود تعریف کرد.
وی تصریح کرد: با این تفسیر، بیت العدل بهائیان می تواند احکامی را که حسینعلی نوری ذکر آن را فراموش کرده است، وضع کرده و در جایگاه خدایی یعنی جعل شرع قرار گیرد.
حجت الاسلام همایون ابراز داشت: یکی از احکامی که بهاء الله آن را ذکر نکرده است، مسأله ازدواج با محارم است که در خوشبینانه ترین وضعیت می توان گفت فراموش کرده حکم آن را ذکر کند، یا مانند حکم لواط خجالت کشیده آن را بیان کند« انا نستحیی ان نذکر حکم الغلمان».
وی بیان داشت: به دنبال شبهات مطرح شده در خصوص ازدواج با محارم و طرح این پرسش در بیت العدل، بیت العدل این مسأله را به عهده بهاییان گذاشته و پاسخ داد« آن معهد اعلی موقعیت را برای صدور قوانین تکمیلی راجع به ازدواج با اقارب مقتضی نمی داند بنابر این تصمیم گیری در این رابطه به عهده خود نفوس مومنه محول شده».
این پژوهشگر حوزه علمیه قم اظهار داشت: در این خصوص پرسش هایی مطرح است که چرا موقعیت اقتضا نمی کرده ؟ مگر بهاء الله از صدور حکم الهی هراس داشته است؟ یا شاید حکم او مخالف عقل و سیره الهی بوده است؟
وی تأکید کرد: اگر تکمیل حکم ازدواج با محارم به معنی صدور حرمت این ازدواج بوده است نیز این حکم در اسلام وجود داشته و اقتضای زمان هم مشکلی با طرح این موضوع نداشته است.
حجت الاسلام همایون در پایان گفت: کسانی که دم از تحری حقیقت می زنند کمی به این احکام و پرسش ها تأمل کرده و با تعقل و تفکر همانگونه که خداوند متعال فرموده است« الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» به آغوش پر مهر اسلام برگردند.
نقش روحانیت در مبارزه با فرقه بهائیت
نگاه مرجعیت شیعه به بهائیت بعد از شهریور 1320 یک نگاه دینمدارانه بود . اینها گروهی بدعتگذار و دینساز بودند که هدفشان به گفتهی مرحوم بدلا ، سست کردن عقاید جوانان بوده و در اصل ، این فرقه برای تضعیف دین اسلام پیریزی شده بود و مکتب آنها بر هیچ بنیادی استوار نبود. افزون بر وابستگی آنها به بیگانگان و قدرتمند شدن تدریجی آنان در ایران ، بیم آن میرفت که بر مؤمنان سلطه یابند ؛ لذا روحانیت در همان حال با بابیت و بهائیت مخالف بود .
در ماجرای نفوذ بهائیان ، دستهای استعمار به خصوص آمریکا نمایان بود و آیتالله بروجردی از نفوذ سریع و گستردهی بهائیان با ورود دکتر ایادی به عنوان طبیب مخصوص شاه در رأس حکومت ، احساس خطر مینمود و ملاحظه میکرد که چگونه بابیان و بهائیان رگ و ریشهی حکومت اسلامی را به دست میگیرند .
ایشان حتی زمانی که در بروجرد حضور داشتند ، شاهد فعالیت بهائیان بودند ؛ ابتدا سعی کردند از راه قانونی جلوی اقدامات آنها را بگیرند و چون با کارشکنی دولتمردان مواجه شدند ، ناچار به عنوان اعتراض ، شهر را ترک گفتند و به دنبال آن ، مردم شهر به هیجان آمدند . در این هنگام ، دولت احساس خطر کرد و فورا مقدمات بازگشت ایشان را فراهم نمود و طی یک اقدام فوری ، محافل علنی بهائی را تعطیل و ممنوع اعلام کرد و افراد وابسته به آنها را از ادارات دولتی اخراج نمود . پس از آن آیتالله مورد استقبال پر شور مردم قرار گرفتند و وارد شهر شدند .
بهائیان در ایران محافلی را تشکیل میدادند و از رهبرشان در عکای اسرائیل پیروی میکردند . آنان در یکی از اعلامیهها به محافل بهائی دیگر اعلام کردند که برای وصول به سرمنزل مقصود ، در این چند ماه باقی مانده از آخرین سال قرن اول دورهی بهائیت ، باید با همتی بینظیر و فعالیتی بی مثیل مراحل باقیه را پیمود و در این راه نهایت جدیت و مداومت را نمود ، تا دستور مطلع مقدس به نحو اکمل و اتم اجرا و تنفیذ گردد .
گسترش فعالیت بهائیها و نفوذ آنان در دستگاهها و ادارات دولتی ، سبب شد که مردم شهرهای مختلف با ارسال نامهها و تلگرافها ، مقامات دولتی و علمای تهران و شهرستانها را از این وضع آگاه سازند و شکایات خود را به گوش آنان برسانند .
مرحوم فلسفی ، واعظ شهیر ، در انتقاد از شاه از اینکه یک بهائی به نام « ایادی » را به عنوان طبیب مخصوص خود انتخاب کرده بود ، در مسجد شاه با صراحت گفت : « اعلیحضرت ! مملکت این همه طبیب مسلمان دارد . مردم ناراحت هستند از اینکه یک بهائی طبیب مخصوص شماست . او را عوض کنید » . ولی شاه او را تغییر نداد و حتی از حرفهای آقای فلسفی ناراحت شد ، و گفت : « اینها چه کار به طبیب من دارند ؟ »
همین طبیب بهائی ، با نفوذترین فرد دربار و به تدریج با نفوذترین فرد کشور شد و برای خود در حدود 80 شغل ایجاد کرد و حتی دادن بسیاری از مقامات و درجات به دست وی صورت میگرفت . ایادی در دوران نخستوزیری هویدا تا توانست وزیر بهائی وارد کابینه کرد و این وزرا بدون اجازهی وی هیچ کاری نمیکردند. به نحوی میتوان گفت که سلطان واقعی ایران یک بهائی بود و در زمان وی ، بهائیها مشاغل مهمی داشتند و در ایران بهائی بیکار وجود نداشت و جمعیت آنها در ایران در زمان ایادی به سه برابر رسید . حسین فردوست که خود یک درباری بود ، میگوید : « من که در دربار بودم ، نمیدانستم که آیا شاه بر ایران سلطنت میکند یا ایادی ؟ او بهائیها را در همه جا گمارده و بر مردم مسلط کرده بود » . بسیاری از بهائیها در [شناسنامهشان] در مقابل مذهب مینوشتند « مسلمان » ؛ در حالی که بهائی بودند . در واقع ایادی مهمترین مهرهی بیگانه و جاسوس انگلیس و سپس آمریکا بود .
نامههای زیادی به دست آیتالله بروجردی میرسید که از گسترش فعالیت بهائیان حکایت داشتند . مردم به اطلاع ایشان میرساندند که فلان فرماندار و یا رئیس فلان اداره بهائی هستند و چهها که نمیکنند . این گونه شکایات و نامهها آیتالله را بر آن داشت که به صورت جدی وارد صحنهی مبارزه با بهائیان شود .
آیتالله در سال 1329 طی نامهای به آقای فلسفی اعلام کردند که با نخستوزیر ، رزمآرا ، ملاقات کند و به دنبال شکایت مردم الیگودرز جلوی فعالیت بهائیان را بگیرد .
بهائیان در شهرهای مختلف دست به اقداماتی زدند ؛ از جمله در یکی از دهات یزد ، بهائیها چند نفر از مسلمانان را به قتل رساندند . آیتالله بروجردی در این باره اقدام کردند که قاتلین محاکمه و مجازات شوند . این واقعه سبب شد که مردم به فکر کشتن سران بهائی بیفتند و دکتر برجیس یهودی بهائی شده را در کاشان کشتند .
در سیزدهم دی ماه 1328 در ابرقو چند نفر بهائی شبانه به خانهی پیرزنی شیعی که بر اعتقادات خود پای میفشرد ، حمله کردند و شش نفر را به طرر فجیعی به قتل رساندند . جرم این پیرزن این بود که به بهائیها فحاشی کرده و نیز در مساجد و مجالسی که وعاظ مشغول موعظه بودند ، در پای منبر با صدای بلند فریاد زده بود که عباس افندی و سران بهائی را لعن کنید .
در سروستان محلی وجود داشت که عدهای از مردم آن بهائی بودند . البته مسلمانان آنجا کمتر از بهائیها نبودند ، ولی به قدری بین آنها اختلاف وجود داشت که حاضر میشدند برای سرکوب همدیگر از بهائیان کمک بگیرند و با آنها همکاری کنند . در یکی از روزهای سال 1329 در ماه مبارک رمضان ، محمدحسین ارسنجانی برای تبلیغ به سروستان رفت و اوضاع متشنج آنجا را دید و خود عینا مشاهده کرد زمانی که مردم مشغول عزاداری در مسجد بودند ، یک عده ریختند توی مسجد و به مردم اهانت کردند و حتی بهائیها چاه حمام مسجد را پر کردند . روزی زن کدخدا شمسالدین ، توی حمام مشغول استحمام بود اینها به حمام زنانه هجوم بردند و زن کدخدا را لخت و عریان از حمام بیرون کشیدند .
طی سالهای 1325 به بعد ، از شهرهای مختلف دربارهی نفوذ بهائیها ، سیل شکایتها به دست آیتالله بروجردی و مسئولان دولتی میرسید . آیتالله بروجردی با دادن تذکراتی به دولتهای وقت کوشیدند تا از نفوذ بهائیها جلوگیری کنند . در 28 شهریور 1328 ضمن نامهای به آقای فلسفی نوشتند : « ایجاد نفوذ و تقویت این فرقه از روی عمد و قصد است نه خطا و سهو و تظاهراتی که نادرا [از سوی دولت] مشاهده میشود ، علیه آنها ، فقط و فقط تظاهر و اغفال است نه حقیقت و این دستگاه یا آلت صرف و متحرک و بدون اراده و اختیار است یا به غلط مصلحت مملکت را در تقویت و موافقت منویات اینها تشخیص داده ، یا مصلحت شخصیهی خود را بر مصلحت مملکت ترجیح میدهد . به هر تقدیر مذاکرات در این موضوعات را لغو و بیهوده میبینم ؛ لذا ابدا در این موضوعات و غیر این موضوعات مطلبی ندارم » .
به هر حال فعالیتهای بهائیها و بیتوجهی دولتهای وقت و شخص شاه به این مسئله آیتالله را ناراحت و متأثر کرد و در سال 1333 طی نامهای دیگر از آقای فلسفی خواستند با شاه ملاقات کند و اعتراض و گلهمندی آیتالله را از وضعیت بهائیان به اطلاع او برساند .
رفتارهای نادرست بهائیان و تبلیغ و ترویج بهائیت در ایران و نیز نفوذ آنان در دستگاههای دولتی موجی از حساسیت و مخالفت را بین مردم برانگیخت و مردم با ایمان با طومارهایی بار دیگر آیتالله بروجردی را در یک فشار شدید افکار عمومی قرار دادند . آیتالله بروجردی ابتدا سعی کردند از طریق دولتهای وقت و ارسال نامه به وسیلهی آقای فلسفی خطر بهائیان را گوشزد کنند ؛ ولی تذکر آیتالله اثر نکرد . پس از رزمآرا ، مصدق به نخستوزیری رسید و آقای فلسفی پیام آیتالله را دربارهی فعالیت بهائیان به وی اعلام کرد و گفت : « شما رئیس دولت اسلامی هستید و الان بهائیها در شهرستانها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کردهاند ؛ لذا مرتبا نامههایی از آنان به عنوان شکایات به آیتالله بروجردی میرسد . ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدام بفرمایید » . دکتر مصدق به گونهی تمسخرآمیزی ، قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت : « آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهائی فرقی ندارد . همه از یک ملت و ایرانی هستند ».
با توجه به اینکه اقدامات آیتالله بروجردی به جایی نرسید ، آقای فلسفی در سال 1334 به ایشان عرض کرد : « آیا شما موافق هستید مسئلهی بهائیها را در سخنرانیهایی که در مسجد شاه ایراد میکنم و به طور مستقیم از رادیو پخش میشود ، تعقیب کنم ؟ » ایشان فکری کردند و فرمودند : « اگر بگوئید خوب است . حالا که مقامات گوش نمیدهند ، اقلا بهائیها در برابر افکار عمومی کوبیده شوند »
آیتالله به آقای فلسفی گفتند : « قبلا این موضوع را به شاه بگویید که بعدا مستمسک به دست او نیاید که کارشکنی و پخش سخنرانی را از رادیو قطع کند » بعد از مدتی آقای فلسفی شاه را در جریان مسئلهی نفوذ بهائیان قرار داد و شاه هم گفت : « بروید بگوئید »
آقای فلسفی موضوع را به وعاظ تهران نیز اعلام کرد که در مساجد و در ماه رمضان علیه بهائیان دست به تبلیغ بزنند . ماه رمضان فرا رسید و موضوع مبارزه علیه بهائیان در رأس کلیهی مطالب وعاظ و روحانیون قرار گرفت . هماهنگی روحانیون در مبارزه علیه بهائیها و به خصوص پخش مستقیم اظهارات آقای فلسفی از رادیو ، کم کم افکار و اذهان عمومی را به خود جلب کرد و در مدت کوتاهی کلیهی مسائل سیاسی و وقایع جاری کشور را تحتالشعاع قرار داد . آیتالله بروجردی در مصاحبهای با روزنامهی کیهان ، نقطه نظرات خود را دربارهی بهائیان چنین اعلام کردند :
1- در جریان مبارزه با بهاییها نظم و آرامش در سراسر کشور برقرار شود .
2- باید حظیره القدس را ویران کرد و ساختمان جدید در تصرف انجمن خیریه باشد .
3- کلیهی بهائیان از ادارات دولتی و بنگاههای ملی هر چه زودتر طرد شوند و دولت از مجلس بخواهد که طرحی را از مجلس بگذرانند که تمام بهائیان از کشور خارج شوند .
با وجود سفارشات آیتالله بروجردی و روحانیون مبنی بر ایجاد نظم و آرامش ، مردم که از جسارتها و خصومتهای بهائیها به تنگ آمده بودند ، بسیاری از محافل بهائی را تخریب و در تهران نیز مرکز بهائیان به نام « حظیره القدس » را تصرف کردند .
سرانجام با فشارهای مردمی ، شاه طی اعلامیهای اظهار داشت : « چون تظاهرات و تبلیغات فرقهی بهائی موجب تحریک احساسات عمومی شده است ، لذا به منظور حفظ نظم و انتظامات عمومی ، دستور داده شد قوای انتظامی ، مراکز این فرقه را که حظیره القدس نامیده میشود اشغال نمایند که از هر گونه پیشامدهای احتمالی جلوگیری شود . اینک فرمانداری نظامی شهرستان تهران از همهی هم میهنان عزیز انتظار دارد در این مورد نیز مراعات نظم عمومی را نموده و از هر گونه تظاهرات و حرکات خودسرانه که مخل انتظامات عمومی است، جدا بپرهیزند و یقین داشته باشند که دولت در اجرای منویات اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی به احساسات و تمایلات مردم توجه داشته و همواره در اندیشهی آسایش و بر آوردن نیازهای عمومی است »
آیتالله بروجردی از تلاشهای آقای فلسفی به خاطر مبارزه با بهائیان ابراز شادمانی و بر ادامهی مبارزه و مقابله با آنها تأکید کردند.
به دنبال بسته شدن حظیره القدس و شدت یافتن مبارزات روحانیت علیه بهائیها سیل نامهها در حمایت از این مبارزات سرازیر شد؛ به طوری که روزی تقریبا بیست نامه و تلگراف میرسید و آقای فلسفی روزی چهار ساعت از وقت خود را صرف مطالعهی آنها میکرد .
آیتالله بهبهانی هم طی تلگرافی به شاه از اقدام وی برای بستن حظیره القدس تشکر کرد و نیز طی تلگرافی به آیتالله بروجردی ، آن روز را برای مردم عید دانست و به ایشان تبریک گفت .
آیتالله آقا سید عبدالهادی شیرازی از نجف در تأیید مبارزات آیتالله بروجردی اعلامیهای صادر کرد که آقای فلسفی آن را در منبر قرائت نمود . از سراسر ایران طومارهایی ارسال شد که بزرگترین آنها طوماری بود که از کرمانشاه رسید و شصت – هفتاد هزار نفر آن را امضا کرده بودند.
با همهی این تبریک و تشکرها ، بر اثر نفوذ بهائیان در کنگرهی آمریکا ، شاه تحت فشار قرار گرفت و مصمم شد مانع از سخنرانی آقای فلسفی شود . از طرف شاه ، سرلشکر علوی و سرتیپ بختیار نزد آقای فلسفی آمدند و پیام شاه را مبنی بر خودداری از سخنرانی به وی ابلاغ کردند و گفتند : « آقای فلسفی ! ما الان حضور اعلیحضرت بودیم . امر فرمودند که ما دو نفر با هم اینجا بیاییم و به شما ابلاغ کنیم که از امروز به بعد دیگر دربارهی بهائیان صحبت نکنید » .
آقای فلسفی در جواب گفت : « این به مصلحت نیست » و چهار پیشنهاد داد ؛ 1- اول اینکه پخش سخنرانی مرا از رادیو متوقف کنید . 2- الان مرا بگیرید و زندانی کنید . 3- روی منبر بگویم امروز سرلشکر علوی و تیمسار بختیار به منزل من آمدهاند و از طرف اعلیحضرت پیام آوردهاند که دیگر دربارهی بهائیان حرفی نزنم . 4- صحبتهایم را به همان سبک ادامه دهم .
آن دو نفر پیشنهادات آقای فلسفی را نپذیرفتند و گفتند : « به اعلیحضرت توهین میشود » . آقای فلسفی در جواب گفت : « اگر بگویم اعلیحضرت گفته ، به ایشان توهین میشود ، اما اگر اسلام ، مسلمانان ، آیتالله بروجردی و من مورد اهانت واقع شویم مانعی ندارد ؟ » و مذاکره بدون نتیجه قطع شد و فلسفی به سخنرانی خود علیه بهاییان تا آخر ماه رمضان ادامه داد .
در همین زمان طرحی توسط عدهای از نمایندگان مجلس تهیه شده و به موجب آن ، این فرقهی ضاله ، غیرقانونی اعلام شد و بنا شد پیروان آن از ادارات اخراج شوند ، اما دولت پیشدستی و علم بخشنامهای صادر کرد و برای توضیح در مجلس حاضر شد و اعلام کرد که دولت برای جلوگیری از فعالیتهای مضرهی این دستهها ، قوانین کافی در دست دارد و میتوانیم این کار را به نحو احسن انجام دهیم . سید احمد صفایی هم پیام آیتالله بروجردی را مطرح کرد و عدهای از نمایندگان گفتند : « فرقهی بهائی غیرقانونی است و احتیاجی به قانون ندارد »
مبارزه با بهائیان به دلیل کارشکنیهای دولت و همچنین سرسپردگی شاه به قدرتهای اروپایی و آمریکایی که حامیان اصلی بهائیان بودند ؛ به آن مقصد اصلی که منظور نظر بود ، نرسید. اما آثاری به همراه داشت. از جمله اینکه از تبلیغات آنها کاسته شد و بسیاری از مسلمانان که با تحریک مالی تظاهر میکردند بهائی هستند ، توبه کردند و نیز تعدادی از بهائیان از کشور خارج شدند . ایادی هم به مدت 9 ماه به ایتالیا رفت و امید بهائیان به پیروزی ، با شکست مواجه شد ؛ اما آنچه نفوذ بهائیان را در ایران از بین برد ، پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در سال 1357 به رهبری امام خمینی (ره) بود ؛ ایشان قدرت عوامل آمریکایی و صهیونیستی را از بین برد و آنان را متواری کرد و حکومت اسلامی را برای ایران به ارمغان آوردند .
پای درس اخلاق مرحوم آیتالله حقشناس
بازاریها باید دنبال علم باشند/ بالاتر از ملاقات با امام زمان(عج) چیست
آنچه برای ما فضیلت است و باید برای تحصیل آن تلاش کنیم، این است که آن قدر در حکمت عملی مکتب اهل بیت(ع) پیش برویم که بدانیم برنامه فردایمان چیست، به ما ابلاغ کنند که چیزی مانع شده که فردا ظهر به جماعت موفق نمیشویم.
مرحوم آیتالله عبدالکریم حقشناس در یکی از درسهای اخلاق خود به موضوع «رابطه تهذیب اخلاق با توفیقات الهی» اشاره کرد که مشروح آن در ادامه میآید:
*همه، حتی بازاریها باید دنبال علم باشند
چیزی که گمشده مؤمن است، حکمت و دانش است، رهبر انقلاب شبهای جمعه در قم درس اخلاق میدادند، هم آقایان اهل علم میآمدند و هم کسبه بازار، این یعنی همه آنها دنبال حکمت بودند و از درس و جلسه ایشان بهره میبردند، اما الان طوری شده که اگر کسبه بازار بیایند، اهل علم دیگر نمیآیند، یا اگر اهل علم بیایند، کسبه بازار دیگر نمیآیند، آیا این درست است؟!
مگر جلسه خلاق مهم است که کجا و برای چه کسانی تشکیل شده است، حکمت هر جا که باشد، مؤمن دنبالش میرود، واقعاً اگر یک نفر در محله جحودها درس اخلاق بدهد، انسان باید برود و استفاده کند، چه ربطی دارد که کجا و برای چه کسانی برقرار شده است، در محله یهودیها است، خب باشد! حکمت گمشده مؤمن است، هیج چیزی قلب مؤمن را اشباع نمیکند مگر قال الصادق و قال الباقر.
این حرف که وقتی ما هستیم، نباید کسبه بیایند و هر وقت آنها باشند، ما نباید برویم، غلط است، قربانت برود، او بیاید، من نیایم، آن نیاید، من بیایم و ... حرف بچهها است، نه مؤمنی که دنبال حکمت است!
انسان باید بداند که برنامه فردایش چیست، باید ببیند چرا توفیق کارها را از دست میدهد و در جا میزند، در حکمت عملی مکتب امام صادق(ع) من باید آن قدر کار کنم که امشب، برنامه فردایم را به من ابلاغ کنند، آیا من فردا صبح به جماعت صبح موفق میشوم یا نه، آیا فردا ظهر به جماعت موفق میشوم یا نه، من مکلف نیستم که بگویم چه کسانی این طور هستند، ولی همین قدر بگویم که در بین شما اشخاص آگاهی هستند که میدانند برنامه فردایشان چیست!
*بالاتر از ملاقات بدون مقدمه با امام زمان(عج) چیست
من قبلاً عرض کردم و باز هم عرض میکنم که این مطلب، از ملاقات با امام زمان(عج) بالاتر است، البته اگر کسی با حضرت سنخیت پیدا کند و به محضر ایشان مشرف شود بحث دیگری است، اما آنچه برای ما فضیلت است و باید برای تحصیل آن تلاش کنیم، این است که آن قدر در حکمت عملی مکتب اهل بیت(ع) پیش برویم که بدانیم برنامه فردایمان چیست، به ما ابلاغ کنند که چیزی مانع شده که فردا ظهر به جماعت موفق نمیشویم، یا چرا امشب به نمازشب موفق نخواهیم شد!
اگر انسان به اینجا برسد، آن وقت میفهمد که مانع و رادع چیست و چه عواملی باعث شده که توفیق از او سلب شود؟ لذا درصدد اصلاح بر میآید و تلاش میکند که مشکل را حل کند تا توفیقش از بین نرود و مثلاً نماز شب از او فوت نشود! بله در نظر ما این چیزها اهمیت ندارد، اما اولیای خدا، حیات قلبشان در تهجد و مناجات سحر است، آنها با نماز شب زمینه توفیق جماعت را مهیا میکنند.
*باید محسن بود تا به رحمت الهی نزدیک شوید
وقتی از جناب ابوذر سؤال کردند که ما چگونه هستیم و کار ما چگونه است؟ فرمود: عملهایتان را بر کتاب خدا عرضه کنید تا معلوم شود چطور هستید؟ چون پروردگار فرموده که ابرار در بهشت و نعیمند و فجار در جحیم و آتشند، آن مرد گفت که پس رحمت خدا کجاست؟ شما که این همه دم از رحمت میزنید و میگویید: خدا ارحم الارحمین است، جایی برای رحمت الهی نگذاشتید و همه همه چیز را به عمل انسان برگردانید، پس رحمت خدا کجاست؟ ابوذر فرمود: «إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِینَ »
عواملی که باعث ترس از مرگ می شوند!
ترس از مرگ به دو بخش تقسیم می شود یکی علل نگرانی از مرگ است که بحث خوبی است و در مقالات گذشته مفصل به آن اشاره شد. برای شناخت بیشتر می توانید به آنها مراجعه کنید. اما بحث دوم این است که چه کنیم تا علل کراهت و نگرانی از مرگ بر طرف بشود؟
علل نگرانی
علل نگرانی از مرگ فراوان است که در این فرصت به بعضی از موارد آن اشاره می شود.
در روایات فراوان آمده که ما دنیا را آباد کردیم و آخرت را خراب، و طبیعی است که هر انسان عاقلی دوست ندارد که از مکان آباد به سمت خرابی و ویرانی برود. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فردی خدمت ابوذر غفاری رحمة الله علیه رفت و گفت چرا ما از مرگ خوشمان نمی آید و کراهت داریم؟ ایشان پاسخ می دهد چون شما دنیا را آباد و آخرت را خراب کردید و از طرفی خوشتان نمی آید از آبادانی به خرابی بروید. شبیه این روایت از امام حسن (علیه السلام) هم نقل شده است.
نکته اول : یکی از دلائل نگرانی و کراهت و ترس از مرگ این است که ما دنیا را آباد و آخرت را خراب کردیم و طبیعی است که کسی دوست ندارد که از آبادی به خرابی برود.
جمله ای که امام حسن علیه السلام فرمودند این است: شما دنیاتان را آباد و آخرتتان را خراب کردید و به این دلیل است که دوست ندارید از آبادانی به خرابی بروید.
چرا مسلمان ها از مرگ بدشان می آید و از مرگ نگرانند؟ حضرت فرمود: چون مرگ را نمی شناسند و از آن کراهت دارند. اگر مرگ و حقیقتش را می شناختند و از دوستان و اولیاء خدا هم بودند مرگ را دوست می داشتند
نکته دوم : انسان استعداد مرگ را پیدا نکرده یعنی زمینه های رفتن را فراهم نکرده است مثل مسافری که کوس رحیل زدند و او نه لباس دارد، نه غذا، نه مرکب در این حالت به او می گویند بیا برویم یا هر آن منتظر است که حرکت شروع بشود. طبیعی است که او دوست ندارد برود چرا؟ چون آماده نشده.
اما کسانی که آماده شدند، آنهایی که بار بسته، زاد و توشه را فراهم کرده و آماده رفتن هستند فرقی برایشان نمی کند که کاروان چه وقت حرکت بکند. از رفتن هم نگرانی و ترسی ندارند. اما اینکه استعداد و آماده شدن برای رفتن چیست در مقالات قبلی مطالبی اشاره شد.
عامل سوّم گناه است. انسان وقتی گناهی کرده باشد می داند وقتی از این دنیا برود در آنجا به خاطر گناهانی که انجام داده باید پاسخگو باشد لذا این افراد از مرگ می ترسند. پس این اشخاص اولاً معاد را قبول دارند و در عین حال که معاد را قبول دارند مرتکب گناه شده اند و به همین دلیل از مرگ می ترسند.
از پیامبر عظیم الشأن اسلام نقل شده که فرمود: گناهانت را کم کن تا مرگ بر تو آسان بشود و در بخش دوم روایت می فرماید: مالت را جلوتر از خودت بفرست تا ملحق شدن به مال برایت راحت و میسر باشد.
پس یکی دیگر از علل کراهت و نگرانی از مرگ گناه است. باید این حقیقت را پذیرفت که گناه اصلاً دنیا را آباد نمی کند بلکه دنیا را فاسد می کند. این که گفته شده دنیا را آباد می کند آباد کردن از راه حلال است نه اینکه از راه حرام و گناه، آباد کرده باشند بلکه همه همّ و غم آنها دنیا و از طریق حلال هم بوده و مرتکب گناه هم نشدند ولی به هر حال دنیا را آباد و آخرت را خراب کردند اینها هم گناه می کنند. تازه ممکن است با این گناه دنیا را هم آباد نکرده باشند. امکان ندارد انسان از طریق گناه بتواند در دنیا خوش باشد. گناه، هم دنیا را ویران می کند هم آخرت را.
از پیامبر عظیم الشأن اسلام نقل شده که فرمود: گناهانت را کم کن تا مرگ بر تو آسان بشود و در بخش دوم روایت می فرماید: مالت را جلوتر از خودت بفرست تا ملحق شدن به مال برایت راحت و میسر باشد
علت چهارم مال و ثروت است. مال زیادی که انسان جمع می کند و قبل از خودش نمی فرستد، در روایات نیز فراوان به آن اشاره شده است.
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده شخصی خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد که ما مرگ را دوست نداریم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آیا مال داری؟ گفت: بله. فرمود: آیا این مال را فرستادی؟ گفت: نه. فرمود: به همین دلیل است که مرگ را دوست نداری. چون انسان دوست دارد همراه مالش باشد. وقتی مالش اینجاست نمی خواهد از مالش جدا بشود و برود اما اگر مالش را فرستاده بود دوست داشت پیش آن برود و با مالش باشد.
عامل پنجم که باعث نگرانی از مرگ می شود جهل نسبت به حقیقت مرگ است. ما نمی دانیم که مرگ چه معنایی دارد و مرگ را نابودی تلقی می کنیم و فکر می کنیم با مرگ هستی ما از بین می رود. از طرفی هم انسان میل به خلود و جاودانگی دارد. انسان فطرتاً دوست دارد همیشه بماند. این دو که با هم جمع می شوند نتیجه اش این است که انسان از مرگ نگران و ناراحت باشد.
امام فرموده علت اینکه شما از مرگ می ترسید و نگرانید این است که حقیقت مرگ را نمی شناسید. اگر از حقیقت مرگ آگاهی داشتید هرگز این اتفاق نمی افتاد.
امام هادی (علیه السلام) فرمودند که به محمد بن علی بن موسی امام نهم (علیه السلام) گفته شد چرا مسلمان ها از مرگ بدشان می آید و از مرگ نگرانند؟ حضرت فرمود: چون مرگ را نمی شناسند و از آن کراهت دارند. اگر مرگ و حقیقتش را می شناختند و از دوستان و اولیاء خدا هم بودند مرگ را دوست می داشتند و می دانستند که آخرت برایشان خیلی بهتر از دنیا است.
از امام علی (علیه السلام) پرسیدند: منظور از استعداد مرگ چیست؟ حضرت فرمود: انسان واجباتش را انجام بدهد، از محرمات یعنی حرامها پرهیز بکند و صفات خوب را هم در خودش ایجاد بکند
در حدیث دیگری از امام جواد (علیه السلام) نقل است که به عیادت یکی از دوستانشان رفتند. او در حال جزع و فزع بود و گریه می کرد و خیلی از مرگ می ترسید. امام (علیه السلام) به او گفت از مرگ می ترسی چون مرگ را نمی شناسی. آیا تا به حال گرفتار چرک و کثافت و بیماریهای پوستی شدی به طوری که به خاطر فراوانی چرک و آلودگی در اذیت باشی؟ وقتی که حمام رفته و خودت را شستی آن چرک ها پاک شده و از بین رفته چه حالی داشتی؟ آن شخص گفت خیلی راحت شدم. امام (علیه السلام) فرمود مرگ هم همینطور است. مرگ همان حمامی است که آخرین بقایای گناهان و چرک و فسادی که بر بدن مومن باقی مانده را پاک و صاف می کند و انسان پاک و پاکیزه از این عالم وارد عالم دیگر می شود. اگر انسان بداند که مرگ او را تصفیه و پاک می کند هرگز از مرگ نمی ترسد. پس علت ترس از مرگ جهل نسبت به حقیقت مرگ است.
علّت دیگری (ششم) که می شود برای ترس و نگرانی از مرگ گفت این است که ما به دنیا و به اهل دنیا زن، بچه، ثروت و ... وابسته هستیم. گاهی انسان مال دارد ولی وابسته نیست. زن و بچه را دوست دارد اما وابسته به آن نیست. اشکال ندارد که انسان شدیدا به فرزندانش محبت کند. اصلاً انسان کامل یکی از ابعاد وجودیش عاطفه است و اینکه بچه هایش را دوست داشته باشد، به همسرش علاقه داشته باشد، این علاقه و عاطفه جزء کمال انسان و جزء وجود انسان محسوب می شود. اما این علاقه انسان را از لقاء خدا جدا نمی کند و اشکال ندارد.
مواردی گفته شد و مواردی هم شاید مانده باشد که در بعضی از کتاب ها به آنها اشاره شده است.
بهترین راه برای اینکه از مرگ نترسیم این است که انسان استعداد مرگ پیدا بکند. اگر انسان این استعداد را پیدا بکند هرگز نگران مرگ نخواهد بود.
باید توجه کرد هر کدام از علت هایی که مطرح شد در درون خود راهکار هم وجود داشت. آنچه که در روایات صریحاً اشاره و تأکید شده داشتن استعداد مرگ است.
از امام علی (علیه السلام) پرسیدند: منظور از استعداد مرگ چیست؟ حضرت فرمود: انسان واجباتش را انجام بدهد، از محرمات یعنی حرامها پرهیز بکند و صفات خوب را هم در خودش ایجاد بکند. سپس فرمود: اگر این کارها را کرد دیگر غصه نداشته باشد و برایش فرق نمی کند او به سراغ مرگ برود یا مرگ به سراغ او بیاید؟ به خدا قسم ابن ابیطالب برایش فرقی نمی کند که او به سراغ مرگ برود یا مرگ به سراغ او بیاید چون آماده است.
گفتن چه ذکری ثواب روزه گرفتن در ماه رجب را دارد ؟
حضرت آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در کتاب المراقبات می آورد: و روایات بسیاری برای روزه ایام رجب وارد گردیده و همچنین ثوابهای بسی سنگین و گرانبهای برای کسی که یک یا دو یا سه روز از آن روزه بدارد ورود نموده تا برسد به اینکه تمام ماه را روزه بگیرد و کسی که بخواهد جد و جهد را کامل گرداند بایستی تمام ماه را روزهدار باشد تا به تمام ثوابهای وارد برای هر روز کامیاب گردد.
چنانچه صدوق در «ثواب الاعمال» و «امالی» به اسناد خود از پیغمبر(ص) روایت نموده است که فرمود:
هر کس سی روز از رجب را روزه بدارد منادی از آسمان ندا خواهد نمود که ای بنده خدا، اما آنچه از تو گذشته است برای تو آمرزیده شد پس عمل را در مابقی عمر از سر بگیر، خداوند در تمام بهشت در هر بهشتی چهل میلیون (چهل هزار هزار) شهر از «زر» به او عطا خواهد فرمود که در هر شهر، چهل میلیون قصر باشد و در هر قصر، چهل میلیون اطاق و در هر اطاق، چهل میلیون خوان زرین و بر هر خوانی، یک میلیون(هزار هزار) ظرف و در هر ظرف، چهل میلیون رنگ از خوردنی و نوشیدنی و برای هر خوردنی و نوشیدنی، رنگی جداگانه و در هر اطاق نیز چهل میلیون تخت زرین که هر تختی هزار ذراع درازا در هزار ذراع پهنا و بر هر تختی کنیزی از حورالعین که دارای سیصد هزار گیسو از نور و هر گیسوی آن یک میلیون حلقههای جواهر نشانی که به مشک و عنبر آمیخته است تا اینکه روزهدار ماه رجب خود را به آن برساند و این ثواب برای کسی است که تمام ماه رجب را روزه گرفته باشد.
عرض کردند: یا نبی الله(ص) کسی که به واسطه ناتوانی یا بیماری عاجز از این روزه باشد یا زنی که پاک نباشد چه کند تا به همچنین ثوابی که توصیف فرمودی برسد؟
فرمود: در عوض هر روز، گرده نانی به تصدق بدهد که قسم به کسی که جانم به دست او است هرگاه چنین تصدقی هر روزه بدهد به آنچه توصیف کردم و بیشتر از آن خواهد رسید؛ چه هرگاه تمام خلائق کلا از اهل آسمانها و زمین جمع شوند بر اینکه قمدار ثواب آن را اندازه بگیرند به عشر آن چیزی که در بهشت از فضایل و درجات عاید میگردد نمیرسند. گفتند: یا رسول الله(ص) اگر کسی دادن این صدقه را هم نتواند برای اینکه به ثوابی که توصیف فرمودی نائل شود، چه بایدش کرد؟
فرمود: در هر روز از ماه رجب تا سی روز تمام شود این تسبیح را یک صد مرتبه بگوید:
«سُبْحَانَ الْإِلَهِ الْجَلِیلِ سُبْحَانَ مَنْ لا یَنْبَغِی التَّسْبِیحُ إِلا لَهُ سُبْحَانَ الْأَعَزِّ الْأَکْرَمِ سُبْحَانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَ هُوَ لَهُ أَهْلٌ»
کتاب ترجمه المراقبات – ص 123
تالیف: عارف کامل میرزاجواد آقاملکی تبریزی(ره)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ماه هاشمیان
وقتی مغازه دار یهودی با «سلام» مرجع تقلید مسلمان شد
فتنه های قبل از ظهور از زبان امیر المومنین ( ع )
نگاه عارفانه به قبل از موت
حکم ازدواج با محارم در بهائیت چیست؟
نقش روحانیت در مبارزه با فرقه بهائیت
بالاتر از ملاقات با امام زمان(عج)
عواملی که باعث ترس از مرگ می شوند!
ثواب روزه ماه رجب
[عناوین آرشیوشده]