سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را از ایمان پرسیدند ، فرمود : ] ایمان ، شناختن به دل است و اقرار به زبان و با اندامها بردن فرمان . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 95 اردیبهشت 22 , ساعت 12:31 عصر
شهید ابراهیم هادی و کسب روزی حلال
ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه می‌رفتم، دیدم یه پیر زن کلی وسائل خریده، نمی‌دونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیر زن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج‌ریالی به من داد.
پیامبراعظم (س)می فرماید: فرزندانتان را در خوب شدنشان یاری کنید، زیرا هر که بخواهد می‌تواند نافرمانی را از فرزند خود بیرون کند. (نهج‌الفصاحه حدیث370)

بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح ابراهیم و دیگر بچه‌ها اصلاً کوتاهی نکرد.
” عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است.”البته پدرمان بسیار انسان با تقوایی بود. اهل مسجد و هیئت بود و به رزق حلال بسیار اهمیت می داد.
برای همین وقتی عده‌ای از اراذل و اوباش در محله امیریه (شاپور) آن زمان، خیلی اذیتش کردند و نمی‌گذاشتند کاسبی حلالی داشته باشد. مجبور شد مغازه‌ای که از ارث پدری به دست آورده بود را بفروشد و به کارخانه قند برود و آنجا مشغول کارگری شود و صبح تا شب مقابل کوره بایستد. ابراهیم بارها گفته بود که اگر پدرم بچه‌های خوبی تربیت کرد به خاطر سختی‌هائی بود که برای رزق حلال می‌کشید و هر وقت از دوران کودکی خودش یاد می‌کرد می‌گفت: "پدرم با من حفظ قرآن کار می‌کرد و همیشه مرا با خودش به مسجد می برد، یا به مسجد محل می‌رفتیم یا مسجد حاج عبدالنبی نوری پائین چهارراه سرچشمه، توی اون مسجد هیئت حضرت علی اصغر (ع) بر پا بود و پدرم افتخار خادمی آن هیئت رو داشت”.

یادم هست که در همان سال‌های پایانی دبستان، ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت: ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده. اما روی حرف پدر حرفی نمی‌زند.

شب بود که ابراهیم برگشت. با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سوال کردم: ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان می‌داد اما منتظر جواب ابراهیم بود.
ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه می‌رفتم، دیدم یه پیر زن کلی وسائل خریده، نمی‌دونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیر زن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج‌ریالی به من داد.

نمی‌خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم. پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت می‌دهد. دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیتی این پسر مشخص بود. اما این رابطه دوستانه زیاد طولانی نشد!
ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایت‌های پدر را از دست داد. در یک غروب غم‌انگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن سال‌ها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه می‌کردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد.

کتاب سلام بر ابراهیم – ص 16
زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی

گل تقدیم شماای گمنام با غیرت برای ما دعا کن گل تقدیم شما

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ