سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا دانشمند که نادانى وى او را از پاى در آورد و دانش او با او بود او را سودى نکرد . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 91 مرداد 18 , ساعت 12:38 عصر

شب قدر در نگاه علامه طباطبایی و شهید مطهری

مرحوم علامه طباطبایى ذیل تفسیر شریف المیزان در دو سوره « قدر» و «دخان‏» مطالبی را مطرح کرده اند که در ادامه از نظرتان می گذرد.

شب قدر یعنى چه؟
مراد از قدر، تقدیر و اندازه ‏گیرى است و شب قدر شب اندازه‏ گیرى است و خداوند متعال دراین شب حوادث یک سال را تقدیر مى‏کند و زندگى، مرگ، رزق، سعادت و شقاوت انسانها و امورى ازاین قبیل را دراین شب مقدر مى‏گرداند.

شب قدر کدام شب است؟
در قرآن کریم آیه‏اى که به صراحت ‏بیان کند شب قدر چه شبى است دیده نمى‏شود. ولى از جمع‏بندى چند آیه از قرآن کریم مى‏توان فهمید که شب قدر یکى از شب‏هاى ماه مبارک رمضان است. قرآن کریم از یک سو مى‏ فرماید: « انا انزلناه فى لیله مبارکه‏.»( دخان / 3 ) این آیه گویاى این مطلب است که قرآن یکپارچه در یک شب مبارک نازل شده است و از سوى دیگر مى‏فرماید: « شهررمضان الذى انزل فیه القرآن‏.»( بقره / 185) و گویاى این است که تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است. و در سوره قدر مى‏فرماید: «انا انزلناه فى لیله القدر.» (قدر/1) از مجموع این آیات استفاده مى‏شود که قرآن کریم در یک شب مبارک در ماه رمضان که همان شب قدر است نازل شده است. پس شب قدر در ماه رمضان است. اما این که کدام یک از شب‏هاى ماه رمضان شب قدر است، در قرآن کریم چیزى برآن دلالت ندارد. و تنها از راه اخبار مى‏توان آن شب را معین کرد.

در بعضى از روایات منقول از ائمه اطهار علیهم السلام شب قدر مردد بین نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان است و در برخى دیگر از آنها مردد بین شب بیست و یکم و بیست و سوم و در روایات دیگرى متعین در شب بیست و سوم است. (1) وعدم تعین یک شب به جهت تعظیم امر شب قدر بوده تا بندگان خدا با گناهان خود به آن اهانت نکنند.
پس از دیدگاه روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام شب قدر از شب‏هاى ماه رمضان و یکى از سه شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم است. اما روایات منقول از طرق اهل سنت‏ به طورعجیبى با هم اختلاف داشته و قابل جمع نیستند ولى معروف بین اهل سنت این است که شب بیست و هفتم ماه رمضان شب قدر است (2) و در آن شب قرآن نازل شده است.

تکرار شب قدر در هر سال
شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و سالى که قرآن درآن نازل شد نیست ‏بلکه با تکرار سالها، آن شب نیز تکرار مى‏شود. یعنى درهر ماه رمضان شب قدرى است که درآن شب امور سال آینده تقدیر مى‏شود. دلیل براین امر این است که:
اولا: نزول قرآن به طور یکپارچه در یکى از شب‏هاى قدر چهارده قرن گذشته ممکن است ولى تعیین حوادث تمامى قرون گذشته و آینده درآن شب بى‏ معنى است.

ثانیا: کلمه «یفرق‏» در آیه شریفه «فیها یفرق کل امر حکیم‏.» (دخان / 6 ) در سوره دخان به خاطر مضارع بودنش، استمرار را مى‏رساند و نیز کلمه «تنزل‏» درآیه کریمه «تنزل الملئکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر» (قدر / 4 ) به دلیل مضارع بودنش دلالت ‏بر استمرار دارد.

ثالثا: از ظاهر جمله « شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن‏.»( بقره / 185 ) چنین برمى‏آید که مادامى که ماه رمضان تکرار مى‏شود آن شب نیز تکرار مى‏شود. پس شب قدر منحصر در یک شب نیست ‏بلکه درهر سال در ماه رمضان تکرار مى‏شود.
در این خصوص در تفسیر برهان از شیخ طوسى از ابوذر روایت‏ شده که گفت: به رسول خدا (ص) عرض کردم یا رسول الله آیا شب قدر شبى است که درعهد انبیاء بوده و امر به آنان نازل مى‏شده و چون از دنیا مى‏رفتند نزول امر درآن شب تعطیل مى‏شده است؟ فرمود: « نه بلکه شب قدر تا قیامت هست.‏» (3)

عظمت‏ شب قدر
در سوره قدر مى‏خوانیم: «انا انزلناه فى لیله القدر وما ادریک ما لیله القدر لیله القدر خیر من الف شهر.» خداوند متعال براى بیان عظمت ‏شب قدر با این که ممکن بود بفرماید: «وما ادریک ما هى هى خیر من الف شهر» یعنى با این که مى‏توانست در آیه دوم و سوم به جاى کلمه «لیله القدر» ضمیر بیاورد، خود کلمه را آورد تا بر عظمت این شب دلالت کند. و با آیه « لیله القدر خیر من الف شهر» عظمت این شب را بیان کرد به این که این شب از هزار ماه بهتر است. منظور از بهتر بودن این شب از هزار ماه، بهتر بودن از حیث فضیلت عبادت است. چه این که مناسب با غرض قرآن نیز چنین است. چون همه عنایت قرآن دراین است که مردم را به خدا نزدیک و به وسیله عبادت زنده کند. و احیاء یا عبادت آن شب از عبادت هزار ماه بهتر است.
از امام صادق علیه السلام سؤال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ ( با این که در آن هزار ماه درهر دوازده ماهش یک شب قدر است) .
حضرت فرمود: « عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت درهزار ماهى که در آن شب قدر نباشد.» (4)

وقایع شب قدر
الف- نزول قرآن
ظاهر آیه شریفه « انا انزلناه فى لیله القدر» این است که همه قرآن در شب قدر نازل شده است و چون تعبیر به انزال کرده که ظهور در یکپارچگى و دفعى بودن دارد نه تنزیل، که ظاهر در نزول تدریجى است.
قرآن کریم به دو گونه نازل شده است:
1- نزول یکباره در یک شب معین.
2- نزول تدریجى در طول بیست و سه سال نبوت پیامبر اکرم (ص) .

آیاتى چون «قرانا فرقناه لتقراه على الناس على مکث ونزلناه تنزیلا.»( اسراء / 106 ) نزول تدریجى قرآن را بیان مى‏کند.
در نزول دفعى (و یکپارچه)، قرآن کریم که مرکب از سوره‏ها و آیات است ‏یک دفعه نازل نشده است ‏بلکه به صورت اجمال همه قرآن نازل شده است چون آیاتى که درباره وقایع شخصى و حوادث جزیى نازل شده ارتباط کامل با زمان و مکان و اشخاص و احوال خاصه‏اى دارد که درباره آن اشخاص و آن احوال و درآن زمان و مکان نازل شده و معلوم است که چنین آیاتى درست در نمى‏آید مگر این که زمان و مکانش و واقعه‏اى که درباره‏اش نازل شده رخ دهد به طورى که اگر از آن زمان‏ها و مکان‏ها و وقایع خاصه صرف نظر شود و فرض شود که قرآن یک باره نازل شده، قهرا موارد آن آیات حذف مى‏شود و دیگر بر آنها تطبیق نمى‏کنند، پس قرآن به همین هیئت که هست دوبار نازل نشده بلکه بین دو نزول قرآن فرق است و فرق آن در اجمال و تفصیل است. همان اجمال و تفصیلى که درآیه شریفه «کتاب احکمت ایاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر.»( هود / 1) به آن اشاره شده است. و در شب قدر قرآن کریم به صورت اجمال و یکپارچه بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد و در طول بیست و سه سال به تفصیل و به تدریج و آیه به آیه نازل گردید.

ب- تقدیر امور
خداوند متعال در شب قدر حوادث یک سال آینده را از قبیل مرگ و زندگى، وسعت ‏یا تنگى روزى، سعادت و شقاوت، خیر و شر، طاعت و معصیت و... تقدیر مى‏کند.
در آیه شریفه «انا انزلناه فى لیله القدر»( قدر / 1 ) کلمه «قدر» دلالت‏ بر تقدیر و اندازه‏گیرى دارد و آیه شریفه «فیها یفرق کل امر حکیم.‏» (دخان / 6 ) که در وصف شب قدر نازل شده است‏ بر تقدیر دلالت مى‏کند. چون کلمه «فرق‏» به معناى جدا سازى و مشخص کردن دو چیز از یکدیگر است. و فرق هر امر حکیم جز این معنا ندارد که آن امر و آن واقعه‏اى که باید رخ دهد را با تقدیر و اندازه‏گیرى مشخص سازند. امور به حسب قضاى الهى داراى دو مرحله‏اند، یکى اجمال و ابهام و دیگرى تفصیل. و شب قدر به طورى که از آیه «فیها یفرق کل امر حکیم.‏» برمى‏آید شبى است که امور از مرحله اجمال و ابهام به مرحله فرق و تفصیل بیرون مى‏آیند.

ج- نزول ملائکه و روح
بر اساس آیه شریفه « تنزل الملئکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر.»( قدر / 4) ملائکه و روح در این شب به اذن پروردگارشان نازل مى‏شوند. مراد از روح، آن روحى است که از عالم امر است و خداى متعال درباره‏اش فرموده است « قل الروح من امر ربى‏.»( اسراء / 85 ) دراین که مراد از امر چیست؟ بحث‏هاى مفصلى در تفسیر شریف المیزان آمده است که به جهت اختصار مبحث ‏به دو روایت در مورد نزول ملائکه و این که روح چیست ‏بسنده مى‏شود.

1- پیامبر اکرم (ص) فرمود: وقتى شب قدر مى‏شود ملائکه‏اى که ساکن در «سدره المنتهى‏» هستند و جبرئیل یکى از ایشان است نازل مى‏شوند در حالى که جبرئیل به اتفاق سایرین پرچم‏هایى را به همراه دارند.
یک پرچم بالاى قبر من، و یکى بر بالاى بیت المقدس و پرچمى در مسجد الحرام و پرچمى بر طورسینا نصب مى‏کنند و هیچ مؤمن و مؤمنه‏اى دراین نقاط نمى‏ماند مگر آن که جبرئیل به او سلام مى‏کند، مگر کسى که دائم الخمر و یا معتاد به خوردن گوشت ‏خوک و یا زعفران مالیدن به بدن خود باشد. (5)
2- از امام صادق علیه السلام در مورد روح سؤال شد. حضرت فرمودند: روح از جبرئیل بزرگتر است و جبرئیل از سنخ ملائکه است و روح ازآن سنخ نیست. مگر نمى‏بینى خداى تعالى فرموده: «تنزل الملئکه والروح‏» پس معلوم مى‏شود روح غیر از ملائکه است. (6)

د- سلام و امنیت
قرآن کریم در بیان این ویژگى شب قدر مى‏فرماید: «سلام هى حتى مطلع الفجر.»( قدر / 5 ) کلمه سلام و سلامت ‏به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و باطنى است. و جمله «سلام هى‏» اشاره به این مطلب دارد که عنایت الهى تعلق گرفته است‏ به این که رحمتش شامل همه آن بندگان بشود که به سوى او روى مى‏آورند و نیز به این که در خصوص شب قدر باب عذابش بسته باشد. به این معنا که عذابى جدید نفرستد. و لازمه این معنا این است که دراین شب کید شیطان‏ها هم مؤثر واقع نشود چنانکه در بعضى از روایات نیز به این معنا اشاره شده است.
البته بعضى از مفسرین گفته‏اند: مراد از کلمه «سلام‏» این است که در شب قدر ملائکه از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند، سلام مى‏دهند.

پى‏ نوشت‏ها:
1- مجمع البیان، ج 10، ص‏519 .
2- تفسیر الدرالمنثور، ج‏6 .
3- تفسیر البرهان، ج‏4، ص‏488، ح‏26 .
4- فروع کافى، ج‏4، ص‏157، ح‏4 .
5- مجمع البیان، ج‏10، ص‏520 .
6- تفسیر برهان، ج‏4، ص‏481، ح‏1.


******
بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین ...

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

حم × و الکتاب المبین × انا انزلناه فى لیلة مبارکة انا کنا منذرین × فیها یفرق کل امر حکیم × امرا من عندنا انا کنا مرسلین × رحمة من ربک انه هو السمیع العلیم × رب السموات و الارض و ما بینهما ان کنتم موقنین × لا اله الا هو یحیى و یمیت ربکم و رب ابائکم الاولین. (1- دخان / 1 - 8)
راجع به سه چهار آیه اول این سوره مبارکه در جلسه پیش بحث‏شد (1) . آیه اول کلمه «حم‏» بود، آیه دوم «و الکتاب المبین‏» ، آیه سوم و چهارم هم مربوط به نزول قرآن در لیلة القدر و درباره خود لیلة القدر بود. در آیه چهارم مى‏فرماید: «فیها یفرق کل امر حکیم‏» در این شب جدا مى‏شود (تعبیر «جدایى‏» دارد) هر امر حکیمى. نتیجه تدبرهاى مفسرین درباره این آیه مختلف بوده است. بعضى گفته‏اند مقصود این است که چون در این شب - و در واقع در یکى از این شبهاى لیلة القدر - قرآن نازل شد و به وسیله قرآن کریم دستورها و احکام بیان شد و به طور کلى بیان کردن یک چیز یعنى واضح کردن و روشن کردن و تفصیل دادن آن و در واقع بیرون آوردن آن از حد اجمال و ابهام به مرحله تفصیل و روشنى، پس «در این شب جدا مى‏شود هر امر حکیمى‏» . مقصود از این «امر» یعنى دستورهاى الهى، معارف الهى: این چیزهایى که به وسیله قرآ بیان شده است در این شب تفصیل داده شد. ولى البته این نظر، نظر صحیحى نیست، چون همین طور که عرض کردم این نظرها نظر مفسرین است‏به حسب تدبرى که در آیات کرده‏اند. و بعضى مفسرین دیگر که این نظر را رد کرده‏اند - و درست هم رد کرده‏اند - گفته‏اند آیه مى‏فرماید د راین شب جدا مى‏شود، تفصیل داده مى‏شود (نه شد).

اگر مقصود همان نزول قرآن و بیان احکام و معارف به وسیله قرآن باشد، همین طور که فرمود: «انا انزلناه فى لیلة مبارکة‏» ما در شب پر برکتى قرآن را فرود آوردیم، بعد هم باید بفرماید: «و در آن شب که قرآن فرود آمد هر امر حکیمى به وسیله قرآن بیان شد» همین طور که در مورد نزول قرآن معنى ندارد گفته شود: «در هر شب قدر قرآن نازل مى‏شود» ; قرآن در یک شب قدر نازل شد. پس اگر مقصود از «فیها یفرق کل امر حکیم‏» تفصیل معارف و احکام به وسیله قرآن باشد، باید گفته مى‏شد که «در آن شب بیان شد» یعنى به صیغه ماضى گفته مى‏شد: «فیها فرق کل امر حکیم‏» در صورتى که به صیغه مضارع گفته شده است و این از نظر علماى ادب روشن است که فعل مضارع دلالت‏بر استمرار مى‏کند، یعنى [دلالت مى‏کند بر] یک امر جارى و دائمى که پیوستگى دارد و همیشه هست، نه یک امرى که در گذشته بود و قطع شد; یک امرى که وجود دارد. بنا بر این این آیه مى‏خواهد بفرماید که در شب قدر چنین چیزى وجود دارد; و خود این آیه هم باز دلیل بر این است که لیلة القدر همیشه هست، یعنى لیلة القدر مخصوص به یک شب نیست آن طور که بعضى اهل تسنن گفته ‏اند که لیلة القدر اختصاص داشت‏به زمان پیغمبر و با فوت رسول اکرم لیلة القدر منتفى شد. معلوم مى‏شود که چنین چیزى نیست، چون وقتى که مى‏گوید در این شب به طور استمرار همیشه جریان این است، دلیل بر این است که خود لیلة القدر هم براى همیشه باقى است نه اینکه از بین رفته است، و بعلاوه معنى ندارد که لیلة القدر از میان برود، تا زمان پیغمبر هر سال لیلة القدر وجود داشته باشد و بعد از پیغمبر لیلة القدر از بین برود. مثل این است که بگوییم بعد از پیغمبر ماه رمضان رفت. ماه رمضان، دیگر زمان پیغمبر و غیر زمان پیغمبر ندارد. لیلة القدر شبى از شبهاى ماه رمضان است و همین طور که ماه رمضان، بودن و نبودنش به بودن و نبودن پیغمبر نیست لیلة القدر هم این گونه است.

پس مقصود از این که «در این شب تفریق مى‏شود» چیست؟ کلمه «فرق‏» همین چیزى است که ما مى‏گوییم «تفریق‏» ; یعنى دو چیز را که اول با هم هستند وقتى از یکدیگر تجزیه کنند و تفصل بدهند، این را مى‏گویند «فرق‏» ; است. این، هم در امور عینى و هم در امور ذهنى و فکرى درست است. اگر شما یک مطلب علمى را کاملا تجزیه کنید و بشکافید این هم باز خودش «فرق‏» و «تفریق‏» و «تفصیل‏» است; و «تفصیل‏» در خود قرآن هم آمده. قرآن کریم مى‏فرماید: « و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم‏» (2) هیچ چیزى نیست (این دیگر اختصاص به مساله وحى ندارد، شامل این سنگ و خاک و درخت هم هست، شامل همه چیز هست) هیچ چیزى نیست (با یک لحن قاطع استثنا ناپذیرى) مگر آنکه خزائن آن در دست ماست و ما آن را به اندازه معین و معلوم و حساب شده فرو مى‏فرستیم.

در این تعبیر قرآن همه چیز فرو آمده، از آسمان فرود آمده، حتى زمین هم از آسمان فرود آمده، حتى این آسمان هم از آسمان فرود آمده; نه فقط زمین فرود آمده از آسمان، آسمان هم فرود آمده از آسمان، خاکو آب و باد هوا و آتش و هر چه که شما در نظر بگیرید امر فرود آمدنى است; یعنى هر چیزى در نزد پروردگار حقیقتى و بلکه حقایقى دارد و خلقتش در این عالم در واقع تنزل و نزول آن حقیقت است، یا به تعبیر دیگر مثل این است که سایه آن حقیقت در این عالم اسمش مى‏شود «امر مادى‏» ، «امر زمانى‏» ، «امر مکانى‏» .

میرفندرسکى قصیده بسیار عالى حکیمانه عارفانه‏اى دارد که از شاهکارهاى ادبیات فارسى است (ادبیات به معنى اعم را عرض مى‏کنم، یعنى ادبیاتى که شامل معنى و معرفت است). این قصیده شرح شده است; قصیده‏اى است که یک حکیم گفته نه یک شاعرى که فقط مى‏توانسته الفاظ را سر هم کند; مى‏گوید:

چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستى صورتى در زیر دارد آنچه در بالاستى

مقصود از «بالا» این آسمان نیست، خود آسمان هم در این منطق باز آن زیرین است; آن یک آسمان فوق آسمان است.

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستى

این همان معنا و مفهوم «نزول‏» را بیان مى‏کند که هر چیزى، حتى خود زمین، حتى آسمان از آسمان دیگر نازل شده; اما معنى این «نزول‏» این نیست که این [شى‏ء] با همین شکل، با همین خصوصیت‏با همین قدر و با همین حد در یک جاى دیگر بوده، آن را از آنجا برداشته‏اند آورده‏اند اینجا; مثل اینکه این آدم در یک جایى بوده، او را از آنجا برداشته‏اند، به یک وسیله‏اى - مثلا با هواپیما - آورده‏اند اینجا گذاشته‏اند; نه، این «نزول‏» همین چیزى است که در اینجا قرآن از آن تعبیر به «فرق‏» مى‏کند، تفصیل و تجزیه است، (فیها یفرق کل امر حکیم)، فرق و جدایى است.

این تشبیه، ضعیف است ولى باز نسبتا مى‏تواند چیزى را بفهماند: شما خودنویستان را جوهر مى‏کنید. در مخزن این خودنویس شما جوهر زیادى هست. بعد با این خودنویستان شروع مى‏کند به نوشتن، یک نامه مى‏نویسیدى: «حضور مبارک دوست عزیزم جناب آقاى الف ...» اگر از شما بپرسند که این کلمات چیست؟ مگر غیر از همین جوهرهاست که روى صفحه کاغذ قرار گرفته؟ اصلا غیر از این جوهر که چیزى نیست. آیا این جوهر الآن به وجود آمد؟ این جوهر نبود؟ [پاسخ مى‏دهید] چرا بود.

این جوهرها در مخزن که بود حد نداشت، شکل نداشت، از یکدیگر جدا نبودند، این خصوصیات نبود; این بود که در آنجا فقط اسمش جوهر بود و بس، ولى وقتى همان جوهر - نه چیز دیگرى - در اینجا مى‏آید حد و شکل و کیفیت مى‏پذیرد، این مى‏شود «حضور» آن مى‏شود «محترم‏» . در اینجا دیگر «محترم‏» غیر از «حضور» است. هیچ وقت انسان «حضور» را با «محترم‏» اشتباه نمى‏کند، چنانکه «الف‏» را با «ب‏» و «ب‏» را با «ج‏» اشتباه نمى‏کند. اینها که در سابق متحد و یکى بودند و در آنجا اساسا جدایى و چندتایى نبود و وحدت بود، در مرحله نوشتن بر آن کثرت و فرق و جدایى حکمفرما شد. البته با همین مخزن هم مى‏شد شما بجاى «حضور محترم ...»
چیز دیگرى بنویسید و شکل دیگرى به آن بدهید، ولى دست‏شما آمد این شکل را به آن داد.

پس این کلمات را شما در اینجا به وجود آوردید ولى کلمات به یک معنا قبلا وجود داشت اما نه به صورت کلمه و جدایى. این است که در آنجا به تعبیر قرآن: «احکمت ایاته‏» ، به مرحله احکام وجود داشت، در اینجا به مرحله تفصیل: «کتاب احکمت ایاته ثم فصلت‏» (3) . این دو نزول قرآن بر پیغمبر این طور است. آن دفعه اول که قرآن بر پیغمبر نازل مى‏شود که کلمه و حرف و آیه و این حرفها نیست مثل این است که این خود نویس پر بشود. خودنویس پر مى‏شود اما از حقیقتى پر مى‏شود که در آن هیچ لفظ و کلمه‏اى نیست. مرحله دوم نزول قرآن آن وقتى است که هما پرشده‏ها بعد به صورت کلمات و الفاظ در مى‏آید. مولوى یک شعر خیلى عالى در این زمینه دارد (هرچه در این زمنه گفته‏اند از این آیه قرآن بیرون نیست: «و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم‏» ) مى‏گوید:

متحد بودیم و یک گوهر همه بى سر و بى پا بدیم آن سر همه

یک گهر بودیم همچون آفتاب بى گره بودیم و صافى همچو اب

چون به صورت آمد آن نور سره تا ابد چون سایه‏هاى کنگره

کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان آن فریق

مقصود از «ویران کردن‏» این است که وقتى شما از آن دید نگاه کنید مى‏بینید همه به یک اصل و یه یک وحدت بر مى‏گردند.

پس این «فیها یفرق کل امر حکیم‏» که به صورت مضارع و مستقبل آمده و یک امر جارى را دارد بیان مى‏کند که همیشه این امر جارى وجود دارد، نمى‏تواند اختصاص به نزول قرآن داشته باشد، بلکه [ناظر] به نزولى [است] که همه چیز دارد. حال این چه رابطه‏اى است میان این نزول تدریجى همه اشیاء از آن اصل و مبدا خودشان با لیلة القدر؟ آن رابطه‏اى است که عالم تکوین با انسان کامل دارد، که در جلسه پیش این مطلب را بیان کردیم. پس «فیها یفرق کل امر حکیم‏» هر امر حکیم - که در اینجا مقصود از «حکیم‏» همین چیزى است که عرض کردیم، یعنى در حال احکام و وحدت و بساطت است - در این شب از یکدیگر جدا مى‏شوند، تنزل پیدا مى‏کنند و به صورت حدود و اشکال و خصوصیات در مى‏آیند.

«امرا من عندنا انا کنا مرسلین‏» باز [آن] دو احتمال در اینجا هم آمده است. یکى اینکه «فیها یفرق کل امر حکیم امرا من عندنا» این امر همان امر باشد: هر امر حکیم در حالى که کارى است، امرى است، شانى است از نزد ما; یعنى همه اینها از ناحیه ماست. آن وقت «انا کنا مرسلین‏» هم قهرا شامل همه اشیاء مى‏شود. احتمال دیگرى اینجا داده‏اند و آن اینکه این «امرا من عندنا» به این آیه «فیها یفرق کل امر حکیم‏» نمى‏خورد، به «انا انزلناه فى لیلة مبارکة‏» مى‏خورد که آن وقت اختصاص به قرآن پیدا مى‏کند. «انا انزلناه فى لیلة مبارکة ... امرا من عندنا» در حالى که قرآن امرى است از ناحیه ما.

بعد مى‏فرماید: «انا کنا مرسلین‏» . نظیر «انا کنا منذرین‏» در دو آیه قبل است. در «انا کنا منذرین‏» این مطلب را در جلسه پیش عرض کردیم; وقتى قرآن مى‏فرماید: «انا انزلناه فى لیلة مبارکة انا کنا منذرین‏» ما چنین بوده‏ایم که همیشه منذر بشر بوده‏ایم و همیشه بشر را هدایت مى‏کرده‏ایم، مى‏خواهد بگوید که این دفعه اول ما نیست که ما انذار خودمان و هدایت‏بشر را از قرآن شروع کرده باشیم، بلکه از روزى که بشر به روى زمین آمده است‏خداوند شان انذار خودش را به وسیله پیغمبران داشته است. در «انا کنا مرسلین‏» هم مطلب همین است: ما همیشه چنین بوده‏ایم که رسول مى‏ فرستاده ایم.

این که قرآن [این مطلب را] ذکر مى‏کند - و در اختبار هم این مطلب خیلى توضیح داده شده و تفسیر شده - در مساله اصطلاح «دین شناسى‏» یا «تاریخ ادیان‏» نظر خاص قرآن را بیان مى‏کند و آن اینکه از نظر قرآن از لحظه اولى که بشر عاقل متفکر بر روى زمین آمده است رسول الهى بر روى زمین بوده; یعنى این جور نبوده که دوره‏ها بر بشر گذشته است و بشر همین طور در جهالتها و نادانیهاى خودش مى‏لولیده، پرستش هم از بت پرستى به معنى اعم مثلا از پدرپرستى به قول فروید شروع شده و بعد رئیس قبیله را بپرستند و بعد کم کم به بت و به ارباب انواع برسند، آن آخرین مرحله که مى‏رسد پیغمبرانى م آیند ظهور مى‏کنند و مردم را به خداى یگانه دعوت مى‏کنند; نه، چنین چیزى نیست. اینها تاریخ هم نیست که کسى بگوید تاریخ است. آنها هم که مى‏گویند، منشا حرفشان حدس و تخمین است، چون اینها مربوط به ازمنه‏اى است که خود آنها اینها را «ازمنه ما قبل تاریخ‏» مى‏ نامند.

پس اینها تاریخ نیست، فرضیات و حدسیات است، و واقعا عجیب هم هست! وقتى یک نفر دانشمند به بت‏بست مى‏رسد گاهى یک فرضیاتى مى‏گوید که یک آدم عادى هم به او مى‏خندد. فرضیاتى را که دانشمندان گفته‏اند در کتابها با آب و تاب مى‏نویسند در صورتى که مطالبى که به وسیله وحى و انبیاء رسیده اگر از نظر همان ظاهر منطق هم بخواهید [در نظر] بگیرید این عجیبتر از آن نیست، ولى این جلب نظرشان نمى‏کند. مثلا فروید وقتى مى‏خواهد ریشه پرستش را به دست‏بدهد که چطور شد که بشر به فکر پرستش افتاد - چون او مى‏خواهد به فطرت یا غریزه الهى اعتقادى نداشته باشد; اینها تاریخ هم که عرض کردیم نیست که بگوییم گوینده مدرکى بر خورد کرده - آمده فرض کرده و گفته است‏شاید چنین چیزى بوده. او چون تکیه‏اش روى غریزه جنیسى است این جور فکر کرده که در ادوار خیلى قدیم پدر خانواده - که از همه قویتر بود - همه جنس اناث خانواده را به خودش اختصاص مى‏داد، یعنى غیر از آن زنهایى که از آنها بچه مى‏آورد و به خودش اختصاص داشت دخترهایش را هم که بزرگ مى‏شدند جزء حرم و حریم خودش قرار مى‏داد و پسرها را محروم مى‏کرد. پسرها دو احساس متناقض نسبت‏به این پدر داشتند، یک احساس محبت آمیز و یک احساس نفرت آمیز.

احساس محبت آمیز براى اینکه او قهرمان خانواده بود، بزرگ خانواده بود، حامى خانواده بود، نان آور خانواده بود و اینها را در مقابل دشمن حفظ مى‏کرد. از این جهت‏به او به نظر محبت و احترام نگاه مى‏کردند. ولى از طرف دیگر (او همه احساسات را متمرکز در حس جنسى مى‏داند) چون همه جنس انثا را به خودش اختصاص داده و آنها را محروم کرده بود، یک حس کینه و حسادت عجیبى نسبت‏به او داشتند. این دو حس متناقض از آنجا پیدا شد. روزى بچه‏ها آمدند دور هم جمع شدند (عرض کردم اینها همه خیال است) گفتند این که نمى‏شود که تمام زنها را جمع کرده براى خودش و ما را محروم کرده است. ناگهان تحت تاثیر احساسات نفرت آمیزشان قرار گرفتند، گفتند پدرت را در مى‏آوریم، مى‏کشیمت; دسته جمعى ریختند او را کشتند. بعد که کشتند آن احساس محبت‏آمیز و احترام قهرمانانه‏اى که نسبت‏به او داشتند ظهور کرد، مثل هر موردى که وقتى انسان روى یک احساس کینه‏توزى یک کارى مى‏کند بعد که کارش را کرد دیگر کینه کارش تمام مى‏شود و تازه احساسات دیگرش مجال ظهور پیدا مى‏کند.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ